نویسنده
گرانی برنج
روزی نادانی در جمع نادانان صحبت میکرد، گفت: «تنها علت گرانی برنج بدی آب و هوا و خشکسالی است و ما در همین لحظه شکایت خود را از سازمان هواشناسی اعلام میکنیم.»
راه زندگی
مادری که در حال یاد دادن امور زندگی به دختر تازهعروسش بود، از او پرسید: «دختر، از کجا میفهمی که اتو داغ شده؟»
دختر جواب داد: «اتو را میگذاریم روی لباس. هر وقت دودی از لباس بلند شد میفهمیم داغ شده!»
کشف خوب
معلمی به دانشآموزان گفت: «لاوازیه در قرن هیجدهم میلادی اکسیژن را کشف کرد.»
یکی از شاگردان پرسید: «آقا اجازه! پس تا قبل از کشف اکسیژن، مردم بدون اکسیژن چهجوری نفس میکشیدند؟»
کنسرت
نویسندهای را با اصرار زیاد به کنسرت یک خواننده بردند. بعد از کنسرت نظر او را خواستند. نویسنده گفت: «این کنسرت مرا به یاد سعدی انداخت.»
گفتند: «سعدی که خواننده نبود.»
نویسنده گفت: «این آقا هم که کنسرت داشت، خواننده نبود.»
توتخوری
پسرکی بالای درخت چنار بود. مردی از آنجا رد میشد، گفت: «آن بالا چهکار میکنی؟»
پسرک گفت: «دارم توت میخورم.»
مرد خندید و گفت: «ولی اینکه درخت چناره!»
پسرک گفت: «توت توی جیبمه!»
تقویت چشم
به شخص نادانی گفتند: «آب هویج برای چشم خوب است.»
مرد نادان هر روز چند قطره آبهویج در چشمش میریخت.
آزمایش
پسری توی آزمایشگاه داشت روی مگسی آزمایش انجام میداد. بالهای مگس را کند و با صدای بلند گفت: «حالا بپّر.» مگس نپّرید، چند بار با صدای بلند گفت: «بپّر.» ولی مگس از جایش تکان نخورد. پسر روی کاغذی نوشت: نتیجهی آزمایش: «اگر بالهای مگس را بکّنیم، گوشش هم کر میشود.»
گربهی نابغه
مردی از اینکه زنش در خانه گربه نگه میداشت بسیار ناراحت بود. روزی گربه را بُرد و چند خیابان آن طرفتر رها کرد؛ ولی تا به خانه رسید دید گربه از او زودتر برگشته. دوباره گربه را برداشت و آن را به جای بسیار دورافتاده و پرتی برد. آن شب مرد به خانه برنگشت. آخر شب زنگ زد به زنش و گفت: «آن گربه برگشته؟»
زن گفت: «آره.»
مرد گفت: «گوشیرو بهش بده ببینم چهجوری برگشته! من گم شدم.»
روز قیامت
معلم گفت: «روز قیامت دنیا زیر و رو میشود و تمام مردهها زنده میشوند تا به اعمال آنها رسیدگی شود.»
شاگردی بلند شد و گفت: «آقا اجازه! مدرسهها هم تعطیل میشه؟»
فرهنگ غرب
پلیس به مردی گفت: «از وسط خیابان رد شدن جریمهاش 90 دلاره.»
مرد گفت: «بیا این 100 دلار، بقیهاش را بده.»
پلیس گفت: «من پول خرد ندارم، به من بگو، عوضی، نفهم، که جریمهاش 10 دلاره، آنوقت با هم بیحساب میشیم.»
پیامک ضربدر یخ
* دریای غم ساحل ندارد. همهشو آسفالت کردن.
* به یه نفر میگن: فهمیدی زلزله اومد؟ میگه: نه، من روم اونور بود.
* یه آدم خِنگ مربی فوتبال میشه، توی مسابقه شمارهی 10 رو میکشه بیرون، به جاش دوتا پنج میفرسته تو.
* توهمّی که هیچوقت عملی نشد: امروز از اینجا تا اینجا میخونم. فردا بقیهشو...!
* یه نفر رفت دکتر دید ویزیتش گرونه. گفت: اگه نصف قیمت میگیری، میگم کجام درد میکنه؛ وگرنه خودت باید بگردی پیدا کنی.
ارسال نظر در مورد این مقاله