همیشه از دورها با تو سخن گفتم، و از دورها برایت شعر سرودم، و از دورها فقط شنیدمت، و از دورها خود را به تو نزدیک کردم، و از دورها با تو درددل کردم؛ اما بوی عطر تو را حس می‌کنم، و تو همین نزدیکی‌ها هستی. نمی‌دانم بوی نرگس است یا یاس و شاید هم بنفشه و شقایق، و شاید هم بوی تمام این‌ها را می‌دهی، و شاید بوی فرشته‌های آسمان را می‌دهی! کسی می‌گفت تو بوی خدا می‌دهی.

همیشه دلم می‌خواست برای تو هدیه‌ای بفرستم و گل شمعدانی‌ام را به تو بدهم. روزی جعبه‌ای برداشتم و شمعدانی‌هایم را درون آن گذاشتم و همراه نامه با مضمون «دوستت دارم» به مقصد جمکرانِ سبز تو فرستادم. وای! چه‌قدر خوش‌حال هستم از پاسخ تو در رؤیاهایم و تو زیبا و مهربانی؛ ندیدمت؛ اما تو آشنایی برای همه‌ی دنیا.

احساس می‌کنم امروز زمین در آغوش آسمان است. احساس می‌کنم آسمان زمین را تنگ در بر گرفته است. زمین بی‌اندازه شکل آسمان شده است و به جای باران از آسمان گل می‌بارد و برکه‌ی کوچک دره‌ی خوبی‌ها را با گلبرگ‌های شادی پر کرده‌اند.

من میان قاصدک‌ها خوابیده‌ام و خوابِ آمدن تو را می‌بینم. امروز کلاغ‌ها هم خبر خوشی می‌آورند و خبر آمدن تو را می‌دهند؛ حتی زمین که تنهایی امانش را بریده بود، حال از آمدن تو اشک شوق می‌ریزد؛ چرا که اگر نمی‌آمدی، زمین، از بغض و اشک منفجر می‌شد. تولد آفتاب، مصادف با آمدن تو به دنیای ماست و آفتاب می‌گوید که آمدن تو خوش‌یُمن بوده و خدا به زمین هدیه‌ا‌ی داده و آن، آفتاب است.

تو آمدی؛ اما آن‌قدر بی‌ریا و آسمانی هستی که هنوز ما خاکیان نتوانستیم تو را ببینیم، و چه‌قدر سخت است. و این تو هستی که از خدا برای ما خوشه‌هایی داری. به زمین می‌گویی غمگین مباش و زمین خوبی برای انسان‌ها بمان، و به خورشید می‌گویی بتاب بر زمین انسان‌ها و به ابرها می‌گویی ببار بر زمین تا تازه شوند، و به طوفان می‌گویی آرام‌تر حرکت کن تا گل‌ها آسیب نبینند، و حتی به خدا می‌گویی ببخش زمینیان را برای گناهان‌شان!

و در انتها می‌آییم به جایگاه وصل که تو خود گفته‌ای ای منجی جهان! من از گنبد جمکرانت همیشه هدیه‌ی اشک را دریافت کرده‌ام و جایگاه تو آبی است، تمام در و دیوارهایش آبی است.

دسته دسته گل‌های شاپرک را بر سر راه آمدنت می‌گذاریم و تو می‌آیی، متولد می‌شوی و ما؛ یعنی زمین ما، نابودی را بدرود می‌گوید و با تو تازه شروع می‌شود ضربان قلب‌ها.

بگذار صدایت کنم. بگذار بگویم که با که سخن می‌گویم، و مطمئنم که می‌شنوی سرود خوش‌آهنگ آمدنت را، و آفتاب پشت ابر، این اطمینان را به من می‌دهد که روزی ابرها کنار می‌روند و آفتاب نمایان می‌شود.

گفتی برای آمدنت دعا کنیم و تو می‌بینی غروب جمعه، چشمان اشکبار، دستان قنوت‌گرفته‌ی‌شان را سمت آسمان گرفته‌اند و دعای تو را می‌خوانند.

همیشه بباران باران رحمتت را بر سر ما که همیشه دل‌تنگ تو هستیم ای ولیّ منتظران!

CAPTCHA Image