نویسنده
ناگهان رسید
خبر بدی که
کابوسهای مادر را
تعبیر کرد
خبر بدی که
خندههای کودک
سهسالهی دایی را دزدید
و فریادهای
عجز دایی در
شب پیچید
ناگهان رسید
شب شومی که
پدربزرگ را
با ملافهای سفید
به دست خاک سپردند
و حالا
هی
صبر
میچکد
و
میچکد
بر خانهی پدربزرگ
و گریههای خالهام
لای جزوههای
کنکور
گل پیچکهای صبر میشود
و جوانه میزند
و مادربزرگ قایم میکند
هر روز
اشکهایش را
توی تشت لباس
مادربزرگ
هر روز دو رکعت نماز صبر
میخواند!
ارسال نظر در مورد این مقاله