قدم
سکوت،
ماه،
و مردمک سیاه چشمان شب،
در خیالم قدم میزنی و کتانیهایت بوی آسمان میگیرد.
***
قاب عکس
تمام این عقربهها را به عقب برگردان.
به گذشتهای که اکنون تمامش را آویختهای در قابی به دیوار
و از تمام این خیالها حصیری بباف.
من نمردهام
خانه هم
خیال هم
خودت تمام خانه را خراب کردهای
در خیال خود
دل حیاط هم تنگ شده است
برای دویدنهای پیدرپیمان
که گرگ میشدی و تمام قلبم را تکّهتکّه میکردی
برای قهر قهر تا روز قیامت
روز قیامتی که فردایمان بود
ماهیهای توی حوض هم دلتنگاند
دلتنگ آن نگاههای کودکانهات
تمام این عقربههای عجول را به عقب برگردان
به خانهای کاهگلی که پر بود از من، تو و قاصدکهای خبرچین
که پاییز را فریاد میزدند
به نامههایی که پنهانشان میکردی در خاک باغچه
از همان اول
این تو بودی که عشق را
زنده به گور میکردی
فرشته مرادی- کلاس دوم راهنمایی- اراک
ارسال نظر در مورد این مقاله