نویسنده
حاضرجوابی
مردی سلیمان گاو نامیده میشد. روزی با رفقای خود در صحرا نشسته بود. در همین بین صدای گاوی بلند شد. یکی از حضّار از سلیمان پرسید: «این گاو چه میگوید؟»
سلیمان فوری جواب داد: «این حیوان به من میگوید تو که از ما هستی در میان خرها چه میکنی؟»
کشکول طبسی- طبسی حائری
قربانت شوم
روزی ظلالسلطان در میهمانی با جمعی از سران نشسته بود. مردی روستایی وارد شد و سلام کرد. خان گفت: «برای چه به شهر آمدهای؟» گفت: «آمدهام تو را زیارت کنم.»
خان گفت: «احمق! خر و گاو و گوسفند خود را رها کردهای و چند فرسخ پیاده آمدهای برای دیدن من؟»
روستایی گفت: «قربانت شوم ای خان! خرم تویی، گوسفندم تویی، گاوم تویی!»
دلِ مرده
شخصی بر جمعی سخن میگفت. او را گفتند: «یا شیخ دلهای ما خفته است و سخن تو در دلهای ما اثر نمیکند.»
گفت: «کاشکی خفته بودی، که خفته را چون جنبانی بیدار شود. دلهای شما مرده است، هرچند بجنبانی زنده نگردد!»
شرح تعرّف- مستملی بخاری
زندگی یعنی: یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشیها کم نیست: مثلاً این خورشید.
کودک پسفردا،
کفتر آن هفته
هشت کتاب- سپهری
فراموشی
شخصی نماز میخواند و در نماز «انّا ارسلنا نوحاً؛ ما نوح را فرستادیم» را میخواند و مابقی را به خاطر نمیآورد و هی همان جمله را تکرار میکرد. مضحکی به وی اقتدا کرده بود و در همان اثنا گفت: «اگر نوح نمیرود، دیگری را بفرست و ما را رها کن.»
جوامعالحکایات- عوفی
گِله از روزی
کسی نزدیک عارفی آمد و گله کرد از بسیاریِ عیال و اهل خانه.
عارف گفت: «به خانهات برو، و هر که را روزیاش بر عهدهی خدا نیست از خانه بیرون کن!»
رسالهی قشیریه- ابوالقاسم قشیری
جواب دندانشکن
نادانی فقیهی را گفت: «چون به رودخانه درآیم تا غسل کنم، شایسته است که به کدام سوی آب بایستم؟»
فقیه گفت: «بر آن سوی که جامههای توست، تا دزد آنها را نبرد.»
کشکول- شیخ بهایی
مشاور عاقل
پادشاهی پیرمردی را دید و گفت: «اگر پیر نشده بودی، تو را مشاور خویش قرار میدادم و با تو مشورت میکردم.»
پیر گفت: «اگر مرا برای کُشتیگرفتن میخواهی، من کُشتیگیر نیستم؛ ولی اگر عقل و خردمندی میخواهی، به حد کفایت دارم.»
محاضرات راغب
مزاحم
خداوندا همی خواهم که دانم
به ذکر تو شوم مشغول و قائم
ولی شیطان به راه تو نشسته
به صد افسون مرا باشد مزاحم
دیوان شریف کاشانی
ارسال نظر در مورد این مقاله