نویسنده
ابنصوریا(1) یادمان داده اگر مسلمانان به راه شرق رفتند، ما برخلاف آنها، راه غرب را انتخاب کنیم و رُک و پوستکنده بهشان بگوییم: «آن راهی که شما میروید، راه شیطان رجیم و جهنّم است!»
اگر آنها ایستاده آب نوشیدند، ما نشسته آب بنوشیم و بهشان بگوییم که آب ایستاده خوردن برخلاف آیین پیامبران است و شما مسلمانان، به خاطر دین باطلتان، گمراهید!
ابنصوریا یادمان داده که مسجد جای خوب و آرامی نیست. پر از سروصداست. در آنجا نمیتوان خدا را جستوجو کرد؛ چرا که مسلمانان برای ورود به آن، کفشهایشان را درمیآورند و در آن شانه به شانهی هم مینشینند و یکصدا با هم دعا میخوانند؛ اما ما با کفش، پا به کنیسه(2)هایمان میگذاریم. هیچوقت شانه به شانهی هم نمیشویم. به هم سلام نمیکنیم و سکوت میکنیم. در مقابل خدا هم خم و راست نمیشویم.
ابنصوریا یادمان داده که عبادت فقط برای روزهای شنبه است؛ آن هم در عبادتگاهمان که همان کنیسه باشد. موسی(ع)، پیامبر ما از همهی پیامبران بالاتر است و کتابِ ما «تورات»، بهترین کتاب است.
روزهای دیگر هفته برای زندگی، کار، نوشیدن شراب، رقص و شادی است؛ اما این مسلمانان هیچ قاعده و قانونی ندارند. هر لحظه و هر جایی که باشد با خدایشان حرف میزنند؛ در نخلستان، خانه، گندمزار، مسجد، بیابان و یا هر جای دیگر. این همه افراط، یعنی خستگی، یعنی دیوانگی...
اما ما یهودیهای مدینه آدمهای منظمی هستیم. درِ عبادتگاهمان هر روز باز نیست تا آدمها مجبور شوند دست از کار و زندگی بکشند و دایم نماز بخوانند و خدا را صدا بزنند.
- ای وهب! حالا بگو بدانم که ابنصوریا چیزهای دیگر هم یادتان داده؟
- بله... یادمان داده که مگر میشود قبله را تغییر داد. یک بار بیتالمقدس، حالا هم کعبه در مکه. معلوم است که دین شما مسلمانان، یک دین آسمانی نیست؛ چرا که اول به قبلهی بیتالمقدس بودید، اما پشیمان شدید و به سمت مکه نماز میخوانید!
پسر جابر بیل خود را از روی دوشش گرفت. آن را به کمر یک نخل جوان سپرد. آنها در یک نخلستان بودند. پسر جابر که مسلمان بود به وهب یهودی گفت: «حالا یادم آمد؛ مگر تو تا همین دیروز ما را مسخره نمیکردی که شما مسلمانان قبلهای ندارید و به طرف قبلهی ما که در بیتالمقدس است نماز میخوانید؟ شما اصلاً نه قبله دارید، نه دین! جوابم را بده مرد!»
وهب هاج و واج ماند. لبهایش لرزید، صورتش سرخ شد؛ اما حرفی بر زبانش نیامد. پسر جابر که جوان، اما باهوش بود، ادامه داد: «حالا که به دستور خداوند قرار است قبلهی ما به سمت کعبه در شهر مکه باشد، لابد دانشمند کینهتوز شما، ابنصوریا این بار یک دستور تازه داده که شما به ما مسلمانان ایراد بگیرید که چرا قبلهی قبلیتان را تغییر دادید. قبلهی قبلی بهتر بود. در جایی قرار داشت که آب و هوایش بهتر از آب و هوای مکه است. پوست صورت آدمهایش سفیدتر است و درختهایش زیادتر!»
وهب هنوز هم ساکت بود. فقط دنبال یک راه فرار میگشت. پسر جابر دست بر شانهی او گذاشت و دوباره ادامه داد: «مسیحیان به پیامبر عزیز ما احترام میگذارند و خیلیهایشان مسلمان شدهاند. ما هر چه که دستور خدا باشد انجام میدهیم. قرآن ما به ما یاد داد که خداوند طالب رستگاری و سعادت ماست. ما حضرت موسی(ع) و حضرت عیسی(ع) را هم پیامبر خدا میدانیم!»
وهب، شرمنده و عرقریزان رفت. او از کینه و خشم زیاد، شعلهور بود.
1) ابنصوریا، یکی از دانشمندان یهودی در زمان پیامبر(ص) که دشمن آن حضرت و مسلمانان بود.
2) عبادتگاه یهودیان.
منبع: سورهی بقره، آیهی 115.
ارسال نظر در مورد این مقاله