نویسنده
از آسمان افتادهام
شخصی به وزیر نظام (حاکم تهران در زمان ناصرالدینشاه) شکایت برد که فلانی خانهی مرا غصب کرده. حاکم، غاصب را بخواند و از او سند مِلک خواست. او گفت: «از آسمان افتادهام و خانه از آنِ من است.» وزیر فرمود تا او را فراوان بزدند و بعد گفت: «دانی چرا به زدن تو فرمان دادم؟» گفت: «نخیر جناب حاکم.» گفت: «خواستم بهوش باشی تا پس از این چون از آسمان افتی به خانهی خویش افتی و دیگران را آزار ندهی.»
امثال و حکم دهخدا
منّت
یکی پرسید از آن شوریده ایام
که تو چه دوست داری؟ گفت: دشنام
که هر چیزی که دیگر میدهندم
به جز دشنام، منّت مینهندم
محبتنامهی عطار
زاهد نیستم
گویند عارفی به بغداد آمد. خلیفه را خبر کردند. خلیفه او را طلب کرد و گفت: «چگونهای ای زاهد؟» عارف گفت: «زاهد کسی است که به مقدار بسیار اندکی قناعت کند. پس زاهد تویی که به دنیا قناعت کردهای؛ چون خدای تعالی فرماید: «دنیا سرمایهی کمی است»؛ ولی من که به مال دنیا سر فرود نمیآورم چگونه زاهد باشم؟»
تذکره الاولیای عطار
غلام بدشانس
غلامی نزد صاحب خود عذاب میکشید و غذایش نان خالی بود. از صاحبش خواست که او را بفروشند. او را فروختند به کسی که به غلام تهماندهی نان خشک و آرد خالی میداد. دوباره خواست که او را بفروشند. مالک بعدی او را گرسنه نگه میداشت و سرش را میتراشید و چراغ بر سرش میگذاشت. به غلام گفتند: «چرا نمیخواهی که تو را بفروشند؟» گفت: «میترسم صاحب بعدی فتیله در چشمم فرو کند و به جای چراغ روشن کند.»
زهرالربیع- جزایری
رسیدن به حق
از شیخ ما سؤال کردند: «برای رسیدن به حق چند راه وجود دارد؟» گفت: «بیش از هزار راه؛ اما هیچ راه به حق نزدیکتر و بهتر از آن نیست که راحتی به دل مسلمان برسانی.»
اسرارالتوحید- محمدبنمنوّر
چهکارهای
فیلسوفی را اسیر کردند. مردی خواست او را بخرد، از او پرسید که: «به چه درد میخوری؟» فیلسوف گفت: «به درد آزادی.»
محاضرات- راغب اصفهانی
رضای هیچکس
یکی را پرسیدند که: «بامداد چگونه برخاستی؟» گفت: «نه چنان که رضای خدا باشد و نه چنان که رضای خودم باشد.» گفتند: «چگونه؟» گفت: «رضای خدا آن است که من مردی زاهد و پارسا و متقی باشم که نیستم، و رضای خودم آن است که مردی ثروتمند و محترم باشم که باز هم نیستم؛ پس نه در رضای خدایم و نه در رضای خود.»
جوامعالحکایات- عوفی
فقط یک بیت
احمد غزالی روزی در مجلس وعظ روی به حاضران آورد و گفت: «ای مسلمانان! هر چه من در چهل سال از سر این منبر با شما میگویم، فردوسی در یک بیت گفته است؛ و اگر بر آن راه روید از همه چیز بینیاز خواهید شد. آن این است:
ز روز گذر کردن اندیشه کن
پرستیدن دادگر پیشه کن»
مرزباننامه- وراوینی
علّت بیماری
پیر فرتوتی نزد طبیب رفت و از انواع بیماریهایش نالید. طبیب در جواب هر یک از بیماریهای او میگفت: «این بیماری از پیری است.» پیرمرد سرانجام برآشفت و به طبیب دهان کج کرده و شکلک ساخت. طبیب بخندید و گفت: «این هم از پیری است.»
لطائفالطوائف- فخرالدین علیصفی
محراب
تهی بود و نسیمی
سیاهی بود و ستارهای
هستی بود و زمزمهای
لب بود و نیایشی
«من» بود و «تو»یی:
نماز بود و محرابی
هشت کتاب- سپهری
ارسال نظر در مورد این مقاله