شعر/ تو آن رنگین‌کمانی- همسایه‌ی خورشید- مثل یک پرستو- لبیک یا امام- پیوند


تو آن رنگین‌کمانی

تو را تبعید کردند

که باران پا نگیرد

دل پاک شقایق

از اندوهت بمیرد

         *

ولی با خشم دیدند

تو آن رنگین‌کمانی

که حرفت را از آن دور

به گل‌ها می‌رسانی

         *

کلامت باغ را کرد

پر از شوق شکفتن

لب هر غنچه وا شد

 برای از تو گفتن...

مریم هاشم‌پور

 

همسایه‌ی خورشید

چشمان تو از ابتدا هم

همسایه‌ی خورشید بودند

می‌زد جهانی را نگاهت

 با نور و با آیینه پیوند

             *

 یک آسمان عشق و صفا را

 بر روی دل‌ها باز می‌کرد

هر کس که عاشق بود آن‌جا

 تا بی‌کران پرواز می‌کرد

             *

رفتی و دلگیر است دنیا

حتی کبوتر‌ها کبودند

 چشمان تو همسایه‌ی... نه

بی‌شک خود خورشید بودند

طیبه شامانی

 

مثل یک پرستو

افسوس که آخر گل خوش‌‌بو رفتی

ای سبزترین بهار نیکو رفتی

گفتی که بهار آن‌طرف‌تر پیداست

این بود که مثل یک پرستو رفتی

فریبرز لرستانی«آشنا»

 

لبیک یا امام

در مرقد امام

گل کرده آفتاب

حس می‌شود مدام

بوی گل و گلاب

        *

از روستا و شهر

آیند سوی آن

با دیدگان تر

هم پیر و هم جوان

        *

یک کوله‌بار، عشق

همراه هر کدام

نقل دهان‌شان

لبیک یا امام

بیژن شهرامی

 

پیوند

کسی آمد که مثل آسمان بود

دلش مانند دریا بی‌کران بود

صدایش در سکوتم موج انداخت

مرا با موج‌هایش هم‌صدا ساخت

سَحر آمد میان شب قدم زد

خیال ماندن شب را به هم زد

کسی آمد که در شب روشنی ریخت

چراغی در دل تاریکی آویخت

غبار خستگی‌ها را درو کرد

برای دشت باران هدیه آورد

به لبخند شقایق اعتنا کرد

قناری‌های عاشق را صدا کرد

لبش مانند گل لبخند زد رفت

دلم را با خدا پیوند زد رفت

حسین احمدی

CAPTCHA Image