نویسنده
(1)
این اولین باری است که شاه، اسم «روحالله خمینی» را میشنود. هر چه فکر میکند او را به خاطر نمیآورد.
در این حال رئیس ساواک به یادش میآورد او همان کسی است که در مراسم ختم آیتالله العظمی بروجردی حاضر نشد جلو پایتان بلند شود.
***
(2) به امام که سالها استادش بوده است، میگوید: «من زیر بار منت هیچ کسی نمیروم، الّا شما.» آقا لبخندی میزند و میفرماید: «زیر بار من هم نرو!» ***
(3) مؤذن قبل از پایان درس امام شروع به اذان دادن میکند. شاگردان ناراحت میشوند. امام میفرماید: «مشکل از ماست که درس را قدری دیرتر تمام کردیم نه از این بندهی خدا که دارد سر وقت به وظیفهاش عمل میکند.» ***
(4) سیدی سالمند از پلکان هواپیما میآید. همهی دوربینها آن را لحظهی تاریخی ورود امام به ایران میپندارند؛ اما لحظهای بعد میفهمند او برادر بزرگتر امام است که به اصرار ایشان جلوتر آمده است. ***
(5) طلبهها یکی پس از دیگری از راه رسیدهاند و امام که زودتر از همه در شبستان کوچک مسجد حضور پیدا کرده است، درس را شروع میکند. پند پایان درس امروز، ضرورت وقتشناسی است و این که باید جوری از خانه بیرون بیایند که همه با هم برسند، نه یکی یکی. ***
(6) آدم سادهاندیشی، از امام به دادگاه شکایت کرده؛ آن هم به این دلیل که خانهاش در جریان حملهی صدام به یکی از شهرهای مرزی از دستش بیرون آمده است! احضاریهی دادگاه به دست امام میرسد. میفرماید: «یا شاکی را راضی میکنید یا شخصاً در دادگاه حضور پیدا میکنم!» ***
(7) آیتاللهالعظمی محمدعلی اراکی پس از مرخص شدن از بیمارستان به جماران آمده است تا امام خمینی را ببیند و سپس به قم برود. او که چند سالی از امام بزرگتر است به محض دیدن ایشان در سلام دادن پیشدستی میکند و میگوید: «السلام علیک یابن رسولالله.» ***
(8) یکی از مقامات با پیرمردی خدمت امام رسیدهاند. آقا از وی میپرسد: «ایشان کی هستند؟» میگوید: «پدرم هستند!» با عتاب میفرماید: «پس چرا جلوتر از او وارد شدی؟» ***
(9) امام راضی نیست وضع زندگیاش بهتر از مردم باشد ولو در حد یک پنکه یا کولر آبی ساده. به همین خاطر وقتی میفهمد پسرش آقامصطفی موجبات خنکی اتاقش را فراهم آورده است، ناراحت میشود و میفرماید: «مصطفی میخواهد مرا جهنمی کند!» ***
(10) نتیجهی انتخابات شهر خمین برخلاف انتظار برادر امام است؛ چرا که او با دادن اطلاعیه از شخص دیگری حمایت کرده و حالا میبیند فرد رقیب به خانهی ملت راه یافته است. به همین خاطر نامه مینویسد و از روند برگزاری انتخابات شکایت به جماران میبرد. امام در پاسخ میفرماید: «در شهر من انتخابات برگزار شده، برادر من هم از فلان شخص حمایت کرده و حالا رقیب رأی آورده است. انتخابات از این سالمتر؟» ***
(11) یکی از فرماندهان جنگ در حال ارائهی گزارش از جبهههای جنوب است. امام که میبیند «شط العرب» گفتنهای او تمامی ندارد میفرماید: «بگویید اروندرود.» ***
(12) کسانی که با هزار زحمت تدارک مصاحبهی امام با خبرنگاران شبکههای پرمخاطب جهان را دادهاند، فکر همه چیز را کردهاند اِلّا همزمانی آن با وقت اذان ظهر. این گونه است که مصاحبه به دلیل رفتن امام به اندرونی خانه برای اقامهی نماز اول وقت، نیمهتمام میماند! ***
(13) سرنشینان کشتی که راهیِ بندر جدّه و شهر مکه هستند از بلد نبودن احکام سفر حج نگران هستند. امام که همسفر آنهاست با فروتنی، روحانیِ کاروان میشود و بایدها و نبایدهای این فریضه را برایشان جا میاندازد. ***
(14) بعضی به بهانهی محوکردن آثار طاغوت در صدد آسیب رساندن به آثار تاریخی ایران باستان برآمدهاند. خبر که به امام میرسد میفرماید: «از آثار تاریخی باید محافظت بشود.»
ارسال نظر در مورد این مقاله