نویسنده
او صمیمیتر از آسمان بود
باغ آیینه را باغبان بود
بال در بال گنجشکها داشت
آن که دل را به پرواز واداشت
کوچهها را پر از های و هو کرد
با سپیدارها گفتوگو کرد
او صمیمانه با گل قدم زد
خواب خفاشها را به هم زد
آمد و صبح را هدیه آورد
آن شب تیره را دربهدر کرد
کولهبارش پر از عشق و ایمان
در نگاهش شکوه بهاران
رود را میل دریاشدن داد
غنچه را فرصت واشدن داد
آمد و صادقانه سخن گفت
با گل و با جوانه سخن گفت
ماه شد در دل شب درخشید
بر افقها گل نقره پاشید
مهربان، خوب و دردآشنا بود
مثل گلبرگها بیریا بود
ناگهان روزی از پیش ما رفت
تا خدا تا خدا تا خدا رفت
رفت آن روح پاک خدایی
زود با کاروان جدایی
رفت و بر لب گل خنده پژمرد
روی نیلوفران زود افسرد
دفتر خاطراتم تو بودی
با دلم از کجا میسرودی؟
بیتو پروانهها غم گرفتند
کوچهها رنگ ماتم گرفتند
بیتو غم در دلم جاودان ماند
در خم و پیچ ره کاروان ماند
مهربانی پس از تو غریب است
بیتو ماندن برایم عجیب است
آسمان بیتو اندوهگین شد
مثل انگشتری بینگین شد
آب و آیینه غم دیده بودند
غنچهها سخت رنجیده بودند
تو گلی، سبزهای، تو بهاری
در دل و جان ما خانه داری
رفتی امّا تو را دوست داریم
با تو ما مثل گل در بهاریم
ارسال نظر در مورد این مقاله