نویسنده
پدر
نفسنفس میزند
بوی جنگ بالا میآید
دستهای وحشیانهی جنگ
گلویش را همچنان فشار میدهد
و پدر با کپسول اکسیژن مدارا میکند
صبر
سپیدی میپاشد
روی موهای سرو سبز خانهیمان
توی روزهای نخنمای زندگی
و چشمهای مادر
تکه
تکه
صبر میکنند
لابهلای
دردهایی
که در خانهیمان روزانه
تکرار میشوند.
عرق صبر
هر روز
بر پیشانیاش مینشیند
من بزرگ میشوم
لابه لای بازماندههای جنگ
و جنگ
چه آدمهای بزرگی میسازد
مثل پدر
مثل مادر
مثل...
ارسال نظر در مورد این مقاله