سلام ای آقای روزهای من! من آن جمعه‌ای هستم که بین شش رقیب دیگر شما تاج افتخار را بر سر من گذاشتی و مأموریت آمدنت را به من سپردی. نمی‌دانم چند سال است که از قطار عمرم می‌رود، و چند سال است که در آغوش تقویم‌ها خط می‌خورم؟ پیر شده‌ام آقا! قدّ خمیده و چشم‌های کم‌سو و موهای سفید این جمعه را فقط خودتان می‌بینید؛ و می‌دانید که در آرزوی وعده‌ی‌تان است که نفس می‌کشم و دلم تنها به یاد لحظه‌ای که بر صورتم حک شود: مهدی آمد، غنج می‌رود!

سلام ای تنها بهانه‌ی 313مین ندبه‌های بی‌قرار...

می‌دانم حواس‌تان به همه‌جا هست؛ حواست به من و اشک‌های ندبه و ناله‌های فرج هست. می‌دانم حواست هست به آن‌هایی که فقط بعد از خدا تو را دارند و آل مطهرت را. می‌دانم حواست حتی به آن‌هایی که تو را میان زرق و برق روزگار گم کرده‌اند، هست! می‌دانم آقا! دل‌تان از صدای لطفاً منتظر بمانید خط‌های اشغالی شیطان به درد می‌آید، می‌دانم!

نیامدنت گلواژه‌ای شده برای دفترهای شعر و میدانی شده برای تاختن اسب انتظار...

پس، این بار تکانی بده به تمام فعل‌های منفی! ای آقای روزهای من!

بیا و قافیه‌ی غزل‌های شاعران را پر کن! بیا و گره من را که سال‌هاست پر از کوری شده بینایی بخش!

روزهای دیگر هفته منتظر آمدن من‌اند و من

منتظر آمدن تو...

ای شادی‌بخش آدمیان

الّلهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج...

CAPTCHA Image