نویسنده
باد انگار خبری آورده است
پشت پنجره هیاهویی برپاست
میرود و لای سبزهی عید که لب تاقچه لبخند میزند، میرقصد
مادرم سجدهی شکری بهجا میآورد
روبهروی دیوار، قاب عکسیست که در آن پدرم ذکر میگوید
و تنهایی تمام فضای خانه را پر کرده است
و تقویم نگاه من روی صورت جمعه باز میماند
یاسمنهایی که در باغ دلم قد میکشند
سروها، پروانهها
همه با باد کِل میکشند
در این نزدیکیها باید خبری باشد
مادرم لبخند میزند
کاش...!
درست گفتم
باد انگار خبری آورده است
و پنجره دارد از جا کنده میشود...
ارسال نظر در مورد این مقاله