اتاق مشاور

نویسنده


* پدر من خیلی سخت‌گیر است. هر چه به او می‌گویم برایم موبایل بخر، نمی‌خرد. می‌گوید موبایل به درد بچه‌ها نمی‌خورد؛ تازه آن هم دختر. همه‌ی دوستان من در دبیرستان برای خودشان موبایل دارند. پدر من حتی اجازه نمی‌دهد که من از اینترنت استفاده کنم. می‌گوید خطرناک است. مادرم طرفدار من است. به نظر شما من چطور می‌توانم پدرم را راضی کنم که برای من موبایل بخرد؟

الف.گ - ملایر

سلام به دوست خوبم!

دوست من، ننوشته بودی که اصلاً چرا موبایل می‌خواهید و این که آیا شخصیت و ارزش آدم‌ها به داشتن موبایل است یا نه. با جامعه‌ی امروزی و شرایط آن، من به پدر شما حق می‌دهم، هر چند که نه زیاد. شاید پدر شما هم اندکی در این زمینه سخت‌گیری می‌کنند؛ ولی بین خودمان باشد، می‌خواهم بدانم واقعاً برای چه در خود احساس نیاز به موبایل می‌کنید؟ تا جایی که من اطلاع دارم هیچ یک از مدارس اجازه‌ی استفاده و همراه داشتن موبایل را به دانش‌آموزانش نمی‌دهد.

 دوست خوبم، من هم روزی هم‌سن و سال شما بودم و پشت همان میز و صندلی‌هایی نشستم که شما اکنون نشسته‌اید. باور کنید در هر زمانی داشتن یک وسیله برای برخی از افراد سبب اعمال قدرت است. دختری که بدون داشتن گواهی‌نامه‌ی رانندگی، با ماشین اهدایی پدرش به مدرسه می‌آید و با ماشینش به دیگران فخر می‌فروشد یا کسانی که به شما نشان می‌دهند که تقاضای یک موبایل از پدرتان امری عادی  است و حق شماست.

اما شما آیا می‌توانید به من بگویید وقتی نه شاغل هستید، نه با محل زندگی‌تان فرسخ‌ها فاصله دارید، چرا در خودتان احساس نیاز به داشتن موبایل می‌کنید؟

 ای کاش یاد می‌گرفتیم که با ارزش‌های‌‌‌مان و شخصیت‌مان تک و خاص باشیم!

در پایان اگر فکر می‌کنید جواب منطقی برای تمام سؤال‌های من دارید و هنوز هم احساس می‌کنید که داشتن موبایل برای شما واجب است، باید از حقیقتی نیز شما را آگاه کنم. دختران سیاه‌بختی که با دست خود رنگ سیاه را با ناآگاهی به زندگی خود پاشیدند. دخترانی که به واسطه‌ی سادگی و یا فخر‌فروشی با دوستان‌شان مسابقه‌ی رقابتی را بین خوشان برگزار کردند تا نشان بدهند که کدام یک از آن‌ها می‌توانند در زندگی از دیگری برتر باشند؛ از برتر بودن در داشتن موبایل و ماشین و راننده‌ی خصوصی و داشتن بهترین وسایل رفاهی گرفته تا داشتن دوستانی از جنس مخالف و...

اگر به صورت واقع‌بینانه به این موضوع بنگرید و با منطق به تمام دخترانی که به سن و سال شما هستند و آزادی‌‌های بیش‌تری در زندگی نسبت به شما دارند نگاه کنید، فکر می‌کنید که چند تن از آن‌ها از این آزادی سوء‌استفاده نکرده‌اند؟

دوست خوبم، پدر شما شاید نسبت به شما سخت‌گیری زیادی دارند؛ اما بدانید که همه‌ی این‌ها برای سلامت و حفاظت از شماست. اگر هنوز هم احساس می‌کنید که نیاز به داشتن موبایل دارید و هنوز قانع نشده‌اید، با پدرتان صحبت کنید و با دلایلی که معتقدید به نظر خودتان منطقی است از او بخواهید تا برای‌تان تلفن همراهی فراهم کند.

                                                                ******

* من 14 سال سن دارم. چند سالی است که به بیماری سرطان دچار شده‌ام؛ البته دکترها به سلامتی من خیلی امیدوارند و می‌گویند این بیماری نمی‌تواند خطرناک باشد؛ اما پدر و مادرم خیلی نگران من هستند. آن‌ها به خاطر من ماشین خود را فروختند تا خرج معالجه‌ی من کنند. پدرم می‌گوید حاضر است خانه را هم بفروشد و مرا برای معالجه به خارج از کشور ببرد. من فکر نمی‌کردم پدر و مادرم تا این حد مهربان باشند. کاش می‌توانستم یک جوری از آن‌ها تشکر کنم!

ع.آ

دوست خوبم، سلام!

خوش‌حالم از این که هنوز ناامید نشدی و با بیماری‌ات مبارزه می‌کنی. نوشته بودی که می‌خواهی از پدر و مادرت بابت تمام مهربانی‌هایی که نسبت به تو داشتند تشکر کنی. من به تو پیشنهاد می‌کنم که با یک نامه یا نقاشی احساسی را که نسبت به آن‌ها داری نشان بدهی؛ اما برای تشکر واقعی از تو می‌خواهم به خاطر تلاش‌های پدر و مادرت هم که شده و به پاس تشکر و سپاس از آن‌ها امید خود را از دست ندهی و با بیماری خود مبارزه کنی. من و تمام کسانی که نامه‌ی تو را می‌خوانند ازصمیم قلب برای بازگشت سلامتی‌ات دعا می‌کنیم. به امید روزی که برای‌مان نامه بنویسی و خبر سلامتی‌ات را به دست سلام‌بچه‌ها برسانی.

                                                                ******

* من یک غم طولانی دارم. راستش مادربزرگ من دو ماه پیش رفت پیش خدا. من به شدت به او وابسته بودم. همیشه یا من در کنار او بودم یا او در منزل ما بود. او مرا بچه‌ی خودش می‌دانست. هر جا که می‌رفت مرا هم می‌برد. الآن دو ماه است که رفته است. در این دو ماه تا جایی که می‌شد گریه کرده‌ام. دلم از شدت غم می‌خواهد منفجر شود. دیگر نمی‌توانم به درس‌هایم برسم. از بس به خدا گفته‌ام که خدایا مرا هم ببر پیش مادربزرگ، پدرم نگران شده و مرا پیش یک خانم روان‌شناس می‌برد. به نظر شما آیا می‌توانم غم او را از دلم بیرون کنم؟

م.م - نطنز

سلام به دوست خوبم!

عزیزم، مرگ حق است. ابتدا بابت از دست دادن مادربزرگ‌تان به شما تسلیت می‌گویم. دوست عزیزم، حقیقت دنیا این است که روزی‌ همه‌ی کسانی که دوست‌شان داریم از پیش ما می‌روند و ما را با تنهایی خود تنها می‌گذارند. من مطمئن هستم که مادربزرگ شما هیچ وقت راضی نخواهد شد که شما در غم رفتنش تا این حد گریه کنید و ناراحت باشید. از غم شما روح مادربزرگ‌تان نیز دچار غم و اندوه می‌شود. فراموش نکنید که یاد همه‌ی کسانی که از پیش ما رفته‌اند همیشه در دل ما زنده خواهد بود. برای آمرزش روح مادربزرگ‌تان هم که شده سعی کنید به دنیا لبخند بزنید و شاد باشید و فراموش نکنید که غم و اندوه شما مادر و پدرتان را اندوهگین‌‌تر می‌کند. شما باید سعی کنید تصلای دل آن‌ها باشید. درست است که آن بزرگوار مادربزرگ شما بوده است؛ ولی پیش از آن مادر پدر یا مادرتان نیز بوده‌اند. اگر زمانی دل‌تان برای مادربزرگ‌تان تنگ شد، بدانید که او صدای شما را می‌شنود. پس برایش حرف بزنید تا از غم شما نسبت به نبودنش کاسته شود. همچنین می‌توانید به همراه خانواده‌ی‌تان زمانی را به صحبت کردن درباره‌ی آن مرحوم و خاطراتی که از او داشتید اختصاص دهید. این‌گونه می‌توانید غم نبودنش را راحت‌تر تحمل کنید.

                                                                ******

* سلام خانم مشاور! من یک مشکل دارم. من وقتی خیلی کوچک بودم پدر و مادرم بر اثر تصادف از دنیا رفتند. من آن زمان آن‌قدر کوچک بودم که آن‌ها را به خاطر نمی‌آورم. از آن زمان به بعد من پیش پدربزرگ و مادربزرگم زندگی می‌کنم. پدر من کوچک‌‌ترین فرزند خانواده‌اش بود. پدربزرگ و مادربزرگم الآن خیلی پیر هستند. پدربزرگم 80 سال و مادربزرگم 72 سال دارند. آن‌ها خیلی مهربان و دوست‌داشتنی هستند. مرا خیلی دوست دارند؛ اما هیچ وقت نمی‌توانند با من برای گردش به پارک بیایند. پدربزرگم با واکر حرکت می‌کند و مادربزرگم هم دیسک کمر دارد و بیش‌تر استراحت می‌کند. نمی‌دانم! شاید خدا خواسته که من 15 ساله پدر و مادری بالای 70 سال داشته باشم.

ن.م - فومن

سلام به دوست عزیزم!

دوست خوبم، از این که در کودکی پدر و مادرتان را از دست داده‌اید واقعاً ناراحت شدم؛ اما بیش‌تر خوش‌حالم از این که باقی عمرتان را در کنار کسانی گذرانده‌اید که شما را عاشقانه دوست دارند و شما هم از بودن در کنار آن‌ها خوش‌بخت هستید. دوست عزیزم، نامه‌های زیادی به دست من رسید که در آن‌ها بچه‌هایی به سن و سال شما گله داشتند از این که پدر و مادرشان به دلیل شاغل بودن هیچ وقتی برای آن‌ها ندارند. بچه‌هایی که وقتی به خانه‌ی‌شان برمی‌گردند جای خالی پدر و مادرشان آن‌ها را آزار می‌دهد. بابت این که هر روز که از مدرسه برمی‌گردید، چهره‌ی مهربان و دوست‌داشتنی پدربزرگ و مادربزرگ‌تان را می‌‌بینید و صدای‌شان را می‌شنوید، خوش‌حال باشید. حتماً لازم نیست همراه‌شان به سینما بروید. با پیش‌رفت تکنولوژی شما به راحتی می‌توانید سینما را به خانه بیاوید. فیلمی را که مورد علاقه‌ی‌تان است، تهیه کنید و به همراه پدربزرگ و مادربزرگ‌تان در منزل به تماشای آن بنشینید. بعضی از وقت‌ها همراه‌شان بنشینید و از آن‌ها بخواهید از خاطرات‌شان برای شما صحبت کنند. با کمی تغییر در روال زندگی، شما هم می‌توانید از تمام لحظه‌های زندگی‌تان لذت ببرید. همیشه شاد باشید و نگذارید این حس که شما پدر و مادری 70 ساله دارید، شما را آزار بدهد. زنده‌دل بودن که به سن و سال نیست. خوش‌حال باشید از این که وقتی در خانه‌ی‌تان قدم می‌زنید صدای نفس‌های گرم پدربزرگ و مادربزرگ‌تان را در جای جای خانه می‌شنوید. پس روزی هزار بار خدا را شکر کنید!

CAPTCHA Image