نویسنده

این‌جا اتاق مشاور است. روان‌شناس مجله در این اتاق نشسته‌اند و به سؤال‌ها و مشکلات دوستان نوجوان ما پاسخ می‌دهند. شما هم اگر سؤال یا خدای نکرده مشکلی دارید، حتماً با ما در میان بگذارید. خانم مشاور تا جایی که بتواند کمک‌تان می‌کند. منتظر نامه‌های شما هستیم.

* سلام! مشکل من خیلی بزرگ است. پدر و مادر من با هم اختلاف زیادی داشتند. آن‌ها بعد از سال‌ها اختلاف چند ماه پیش از هم جدا شدند. من ماندم پیش مادرم و برادرم را هم پدرم برد به تهران. آخر، کار او در تهران است. مادر و پدرم در این چند ماه هیچ ارتباطی با هم نداشته‌اند؛ اما من دلم حسابی برای برادرم تنگ شده. او هم وقتی به من زنگ می‌زند گریه می‌کند. لطفاً به پدر و مادرها بگویید هوای بچه‌های‌شان را داشته باشند و به خاطر اختلاف‌های خودشان بچه‌ها را نابود نکنند.

س.بهادری پردیسان قم

دوست خوبم، سلام! واقعاً متأسفم که در چنین سنی مجبور به تحمل ناملایمات زندگی شده‌اید. از این که مرا سنگ صبور خود دانسته‌اید و برایم نامه نوشته‌اید خوش‌حالم. دوست خوبم! پدر و مادر شما در زندگی به جایی رسیده‌اند که دیگر نمی‌توانسته‌اند با هم زندگی کنند. شاید به نظر شما و برادرتان آن‌ها بزرگ‌ترین خودخواهی را در حق شما کرده باشند؛ اما برای لحظه‌ای هم حق را به آن‌ها بدهید. انتخاب نادرستی که یک بار در زندگی کرده‌اند به واسطه‌ی طلاق سعی در درست کردن آن داشته‌اند. دوست خوبم! نسبت به جدایی مادر و پدرتان حساسیت نشان ندهید. به پدرتان زنگ بزنید و به او بگویید که دل‌تان برای دیدنش تنگ شده است. همین‌طور از برادرتان بخواهید که به مادرتان زنگ بزند و از احساسش به او بگوید. با پدرتان صحبت کنید و از او بخواهید برای دیدار شما به همراه برادرتان به شهرتان بیاید؛ و اگر برایش مقدور نیست، از مادرتان خواهش کنید تا شما را برای دیدار برادرتان برای چند روز به تهران ببرد. مطمئناً پدر و مادر شما برای دلتنگی شما هم که شده تصمیم به دیدار یک‌دیگر را می‌گیرند. در عین حال به مادر و پدرتان این احساس را بدهید که حتی با جدا شدن آن‌ها از یک‌دیگر، شما باز هم دوست‌شان دارید و دلتنگ‌شان می‌شوید.

* سلام خانم مشاور! مشکل من این است که پدر و مادرم مرا درک نمی‌کنند. به من می‌گویند هر جا که می‌‌خواهی بروی باید از ما اجازه بگیری. من نمی‌دانم برای چی باید از آن‌ها اجازه بگیرم؟ چرا آن‌ها به من اطمینان ندارند؟ مگر خودشان مرا تربیت نکرده‌اند؟ تازه وقتی هم که اجازه می‌گیرم، یک بار اجازه می‌دهند، یک بار اجازه نمی‌دهند. من باید با پدر و مادرم چطور رفتار کنم؟

رضا اصولیان- ورداورد

سلام به دوست خوبم!

نامه‌ات را خواندم. دوست خوبم! تمام بچه‌ها وقتی به سن و سال شما می‌رسند به دنبال استقلال و هویت خودشان هستند. شما نیز از این موضوع مستثنا نیستید. این که دوست دارید استقلال داشته باشید، خودتان برای خودتان تصمیم‌گیری کنید، با هر کسی که دوست دارید به تفریح بروید، هر زمان که خواستید بدون اجازه و هماهنگی از منزل خارج بشوید و هر وقت که دل‌تان خواست برگردید، حس خوبی است و هیچ کس نمی‌تواند استقلالی را که شما به دنبال آن هستید از شما بگیرد؛ اما در این میان چند امّای کوچک وجود دارد.

اول یک سؤال دارم: می‌خواهم بدانم اگر شما جای پدرتان بودید و فرزندی به سن و سال خودتان داشتید، روزی فرزندتان صبح زود بدون هماهنگی یا این که اصلاً از شما اجازه بگیرد خانه را ترک می‌کرد و شب‌هنگام دیروقت باز می‌گشت و به شما می‌گفت که نمی‌خواهد برایش نگران باشید، چون شما او را تربیت کرده‌اید و می‌تواند از خودش مراقبت کند، شما دیگر نگرانش نمی‌شدید؟ اگر متوجه می‌شدید که فرزندتان با افرادی دوست و صمیمی است که حتی اسم‌شان را هم نمی‌دانید، آیا نگرانش نبودید؟ به نظر خودتان آن‌قدر بزرگ شده‌اید که می‌توانید از خودتان مراقبت کنید؛ ولی آیا فکر نمی‌کنید در این شهر بزرگ خطرهایی است که حتی شما نمی‌توانید به تنهایی با آن‌ها مقابله کنید. بارها شنیده‌ایم که در گوشه گوشه‌ی این شهر بزرگ افرادی با هدف صدمه زدن به دیگران یا به قول معروف افراد ضعیف‌تر از خودشان، به تفریح می‌پردازند.

حال تصور کنید پدر شما به استقلال شما احترام گذاشت و فردا صبح وقتی از خواب بیدار شدید به شما گفت که دیگر مجبور نیستید که به آن‌ها بگویید که به کجا و با چه کسی می‌روید! چه احساسی به شما دست می‌دهد؟ خوش‌حال می‌شوید؟

خب اولش شاید حس استقلال شما به طرز فزاینده‌ای شما را سرخوش کند.

حال از خانه بیرون رفته‌اید. در پیچ اولین کوچه تصور کنید خدای نکرده با ماشین تصادف می‌‌کنید یا بدتر از آن یک دزد پس از سرقت پول‌های‌تان شما را کتک می‌زند، به گونه‌ای که شما برای سه روز در بیمارستان بیهوش هستید. به هوش می‌آیید. اولین چیزی که می‌خواهید چیست؟ این که وقتی چشم‌های‌تان را باز می‌کنید پدر یا مادرتان را در کنار خودتان ببینید! این که آن‌ها برای شما نگران شده‌اند؛ ولی همچین چیزی را نمی‌بینید. آن‌ها نیستند؛ زیرا به تربیت شما شک نکرده‌اند و با خودشان گفته‌اند که شاید این سه روز را در منزل دوستان‌تان گذرانده‌اید. این که شما مراقب خودتان هستید و هیچ جای نگرانی ندارد.

چه شد؟ حال چه احساسی دارید؟

 دوست خوب من! اگر پدر و مادر شما نسبت به رفت و آمد شما حساس هستند، چون شما را دوست دارند و می‌خواهند از شما در مقابل خطرها محافظت کنند. شاید اگر در دوره‌هایی که با دوستان خود به پارک یا مکان‌های تفریحی می‌روید از دوستان‌تان بخواهید یک بار پدرهای‌شان را بیاورند تا هم پدران با هم آشنا شوند هم شما به پدران آن‌ها معرفی شوید، این حساسیت‌ها برای پدران‌تان کم‌تر شود.

این تنها مشکل شما نیست که پدر و مادرتان شما را بیش‌تر از هر کسی در دنیا دوست دارند، بلکه مشکل تمام بچه‌های روی کره‌ی زمین است. بزرگ‌ترین، اما شیرین‌ترین مشکلی که در سال‌های بعد همیشه آرزو می‌کنید ای‌کاش مشکلات‌تان تنها همین‌ها بود.

* گاهی فکر می‌کنم پدر و مادرم بین من که دخترشان هستم و برادرهایم فرق می‌گذارند. همیشه هر کاری داشته باشند به دو تا برادرم می‌گویند. هر مشکلی هم که برای‌شان پیش بیاید اول با آن دو نفر مشورت می‌کنند. گاهی فکر می‌کنم که من برای این خانواده زیادی‌ام!

مطهره. س‌- مشهد

دوست عزیزم مطهره.س از مشهد، سلام!

نامه‌ات را خواندم. شما ننوشته بودید که چند سال دارید یا برادران شما چندساله‌اند که پدر و مادرتان در کارهای‌شان از آن‌ها مشورت می‌خواهند. من نمی‌توانم بدون هیچ شناختی راجع به این مسأله قضاوت کنم؛ اما دوست خوبم، آیا تا به حال به نیمه‌ی پر لیوان نگاه کرده‌اید؟ آیا تا به حال با خودتان گفته‌اید که پدر و مادرتان شاید نمی‌خواهند با مشکلات زندگی، شما را غمگین و نگران کنند؟ شاید دلیل این که در مسایل و مشکلات، شما را درگیر نمی‌کنند تنها به این دلیل است که دوست ندارند دنیای رنگی و شاد شما با مشکلات زندگی و ناراحتی‌های آن سیاه و کدر شود. آن‌ها قطعاً شما را دوست دارند. اگر احساس می‌کنید که صحبت‌های من شما را آرام نمی‌کند، با پدر و مادرتان راجع به این که دوست دارید به شما هم در زندگی خانوادگی‌تان مسئوولیتی داده شود، صحبت کنید. قطعاً آن‌ها شما را از این موضوع آگاه خواهند کرد که تا چه اندازه به شما علاقه دارند. همیشه به یاد داشته باشید در مواجهه با مسائل زود قضاوت نکنید؛ و اگر معنای کاری را درک نمی‌کنید، از احساس‌تان راجع به آن موضوع با اطرافیان‌تان حرف بزنید.

* پدر من هیچ وقت به من پول توجیبی نمی‌دهد. می‌گوید هر چی می‌خواهی بگو تا برایت بخرم. می‌گوید پول برای بچه‌ها خطرناک است؛ حتی اگر پولی به دست من برسد؛ مثلاً عیدی‌ای چیزی بگیرم، می‌گوید پولت را بریز توی قلک؛ اما من دوست دارم توی جیبم پول باشد و بتوانم چیزی را که دوست دارم بخرم.

سیدمحسن علوی- بجنورد

دوست خوبم سلام!

وقتی پدرتان می‌گوید هر آنچه را که شما به آن احتیاج دارید برای شما تهیه می‌کند، چرا دیگر حسرت این را دارید که پول توی جیب‌تان باشد؟ شاید پدرتان در این امر که پول برای بچه‌ها خطرناک است زیاده‌روی کرده‌اند! شاید وقت آن رسیده تا به شما آموزش دهد تا بتوانید پول‌های‌تان را پس‌انداز کنید و یاد بگیرید که به شیوه‌ی درست از پول‌های‌تان برای رفع نیازهای مهم استفاده کنید! نگرانی پدر شما را درک می‌کنم. نه این که خدای نکرده شما ایرادی دارید، بلکه تنها به این دلیل که پدر شما می‌ترسد ناخواسته پول‌های‌تان را در راه درستی مصرف نکنید. پیشنهاد می‌کنم با پدرتان صحبت کنید و از او خواهش کنید که با برنامه‌ریزی مبلغی پول به صورت هفتگی یا ماهیانه در اختیار شما قرار دهند و بدین طریق به شما آموزش دهند که چگونه برای رفع نیازهای مهم زندگی از پول استفاده کنید. به هر حال قرار است شما هم روزی مسئوولیت یک خانواده را به دوش بکشید؛ پس لازم است تا مانند یک مرد آموزش ببینید.

در عین حال دوست خوبم، یک خواهش نیز از شما دارم؛ دنیای شما دنیای قشنگی است. شاید در سن و سالی که دارید همواره دوست داشته باشید که هر چه را که می‌بینید برای خودتان بخرید، چه به آن نیاز داشته باشید و چه نداشته باشید!

دوست خوبم! من این حرف پدرتان را که می‌گویند پول‌های‌تان را پس‌انداز کنید واقعاً تحسین می‌کنم. انسان همیشه باید اندوخته‌ای برای روزی که هیچ‌گاه فکرش را هم نمی‌کرده داشته باشد.

تصور کنید پدر شما‌- خدای ناکرده‌- برای مدتی بیمار شده و توانایی کار کردن نداشته باشند. حال اگر در زمان سلامتی هیچ اندوخته‌ای برای چنین روزی کنار نگذاشته باشند، قطعاً خانواده‌ی شما به مشکلات زیادی در زندگی برخورد خواهند کرد. امیدوارم متوجه منظور من شده باشید. با پدرتان صحبت کنید و بگویید زمان آن رسیده است تا به شما یاد بدهد که چگونه باید در آینده، یک زندگی را به تنهایی اداره کنید. مدیریت مخارج و هزینه‌ها و کنترل خرج کردن پول‌ها یکی از چیزهایی است که وقت آن رسیده تا یاد بگیرید.

* من به کتاب داستان خیلی علاقه دارم. هر چه پول داشته باشم برای خرید کتاب خرج می‌کنم؛ اما پدر و مادرم با کتاب خواندن من خیلی مخالف‌اند. بیش‌تر از آن‌ها دبیرهای مدرسه‌ام مخالف‌اند و همیشه به پدرم زنگ می‌زنند و می‌گویند که من سر کلاس مشغول خواندن رمان هستم. می‌شود به پدر و مادرها بگویید این‌قدر به بچه‌ها سخت نگیرند.

آیدین اطهری‌وصال‌- کرمان

دوست خوبم، سلام!

از این که می‌بینم روحیه‌ی کتابخوانی دارید شما را تحسین می‌کنم. همان طور که جسم شما به غذا احتیاج دارد، روح شما نیز به غذا نیاز دارد و غذای روح چیزی نیست جز کتاب؛ اما در کنار آن باید نکاتی را نیز به شما یادآور بشوم. ابتدا این که واقعاً افسوس خوردم از این که گفتید در مدرسه سر کلاس درس به جای گوش دادن به صحبت‌های معلم به خواندن رمان مشغول هستید. برای لحظه‌ای خودتان را به جای معلم‌تان تصور کنید، یا نه، بیایید خیلی راحت‌تر به قضیه نگاه کنیم. به من بگویید اگر شما با دوست‌تان مشغول صحبت کردن باشید و در خلال صحبت‌های‌تان متوجه بشوید که دوست‌تان اصلاً به صحبت‌های شما گوش نمی‌دهد، آیا از دست او دلگیر نمی‌شوید؟ چطور توقع دارید معلمی که چون شمع سر کلاس درس می‌سوزد تا پرواز را به پروانه‌هایش یاد بدهد از بی‌توجهی یکی از پروانه‌هایش به درس پرواز ناراحت و نگران نشود؟ بهتر نیست تا برای انجام هر کاری وقت معینی را اختصاص بدهید. ورزش کردن خوب است؛ اما به نظرتان آیا منطقی است که هنگام غذا خوردن، هم‌زمان به انجام حرکت‌های ورزشی نیز بپردازید؟ در عین حال سؤال دیگری هم دارم؛ شما دقیقاً برای من ننوشته بودید که به خواندن چه کتاب‌هایی علاقه دارید. برداشت من از کتاب رمان، داستان‌های عاشقانه‌ی بی‌محتوایی است که برای اندک مدتی شما را از دنیای واقعی دور و در دنیایی رؤیایی و غیرواقعی محصور می‌کند؛ که اگر این طور باشد، باید بگویم من نیز برای شما نگران خواهم بود؛ زیرا که این‌‌گونه کتاب‌ها به هیچ وجه شما را برای زندگی در دنیای واقعی آماده نمی‌کند، بلکه از شما شخصی آسیب‌پذیر می‌سازد که توان مقاومت در مقابل هیچ‌گونه مشکلاتی را ندارد. راستی اگر از شما بخواهم که برای خودتان یادداشتی از کتاب‌هایی که تا به حال خوانده‌اید بنویسید، شما فکر می‌کنید چند صفحه بتوانید بنویسید. اگر علاقه‌ی شما به کتاب‌خوانی تنها در رمان‌های عاشقانه‌ی بی‌محتوا خلاصه بشود، باید بگویم شاید یک سطر هم به دانسته‌های‌تان اضافه نشده است و چیزی برای نوشتن ندارید. چطور است همان سؤال کلیشه‌ای را بپرسم که: اگر برای رفتن به یک جزیره تنها حق بردن یک کتاب را داشتید، چه کتابی را با خود می‌بردید؟ یک کتاب عاشقانه که بتوانید تنهایی را در آن جزیره تحمل کنید یا کتابی که به شما کمک کند تا بتوانید در آن جزیره از پس مشکلات برآیید؟ امیدوارم متوجه منظور من شده باشید! پیشنهاد می‌‌کنم در یک کتاب‌خانه عضو شوید و کتاب‌هایی از نوع علمی، دانستنی، دینی، تخیلی، داستان و رمان را در کنار هم مطالعه کنید. بدین‌گونه آموزش می‌بینید تا در هر زمینه‌ای به اطلاعات خود بیفزایید. راستی پیشنهاد می‌کنم در وقتی مناسب از معلمان خود بابت این که سر کلاس درس‌شان به خواندن کتاب می‌پرداختید، عذرخواهی کنید و از این به بعد طبق برنامه‌ریزی، زمان مناسبی در روز را به خواندن کتاب اختصاص بدهید.

* مشکلی که می‌خواهم با شما در میان بگذارم در مورد خودم نیست، در مورد پدر و مادرم است. آن‌ها خیلی با هم دعوا می‌کنند. هیچ وقت مرا در نظر نمی‌گیرند. گاهی که به مهمانی‌ می‌رویم توی مهمانی دعوای‌شان می‌شود و مهمانی را به هم می‌ریزند. به خاطر همین کارهای‌شان فامیل‌های ما کم‌تر به خانه‌ی ما می‌آیند یا ما را کم‌تر به خانه‌ی‌شان دعوت می‌کنند. من و خواهر کوچکم با کار آن‌ها حسابی افسرده شده‌ایم. به نظر شما باید چه کار کنیم؟

معصومه سادات. ج‌- کرمانشاه

دوست عزیزم، سلام!

این‌که پدر و مادرها گاهی با هم دعوا می‌کنند امری عادی است. آن‌ها ممکن است در مورد کارهای منزل، این که آخر هفته اوقات فراغت‌شان را چگونه بگذرانند، در مورد پول و یا چیزهای بی‌اهمیتی مثل این که شام چی دارند یا چه کسی باید زباله‌ها را دم در بگذارد با هم اختلاف نظر داشته باشند. هیچ کس نیست که بگوید تا به حال هیچ اختلاف نظری با همسرش نداشته است؛ حتی در خوش‌بخت‌ترین و خوش‌حال‌ترین خانواده‌ها نیز گاهی اختلاف نظر وجود دارد؛ اما درجه‌ی این اختلاف نظر در بعضی افراد بالا و در برخی افراد پایین است. در عین حال، برخی از افراد در میان دعوا، ایثار می‌کنند و برای تمام شدن دعوا از نظر خودشان برمی‌گردند و با نظر طرف مقابل موافقت می‌کنند. در این دعوا‌ها ممکن است شما فکر کنید که پدر و مادرتان یک‌دیگر را دوست ندارند؛ اما این‌گونه نیست. گاهی مواقع ممکن است پدر و مادرها خسته و کم‌حوصله باشند یا از دست کسی در محل کارشان عصبانی باشند. در این گونه مواقع ممکن است بین آن‌ها تنش و دعوا به وجود بیاید. من درک می‌کنم که شنیدن دعوای بین پدر و مادرتان، شنیدن صدای بلند و نامهربان آن‌ها شما را غمگین می‌کند یا حتی ممکن است بترسید و احساس تنهایی بکنید. پیشنهاد می‌کنم تا در فرصتی مناسب همراه خواهرتان با پدر و مادرتان به گفت‌وگو بنشینید. از احساس خودتان نسبت به دعواهای آن‌ها برای‌شان صحبت کنید. به آن‌ها بگویید زمانی که بین‌شان دعوا و بحثی به وجود می‌آید شما احساس غم و اندوه می‌کنید و فکر می‌کنید که تنها‌ترین آدمِ روی زمین هستید. قطعاً پدر و مادر شما در میان دعواها‌ی‌شان اصلاً حواس‌شان به شما نیست و نمی‌دانند که شما چه قدر ترسیده‌اید. از آن‌ها بخواهید تا در زمان عصبانیت احساسات‌شان را کنترل کنند و سعی کنند بحث و اختلاف نظرشان را به زمانی که آرامش بیش‌تری دارند موکول کنند.

CAPTCHA Image