نویسنده
من روزها که از خواب برمیخیزم، بعد از نوازش دستان گرم خورشید، سلام پرتوِ زرّینش را میشنوم. من صدای زنبورکها را، ساختن زندگیِ شیرینی میدانم که چون عسل انگبین است.
من در مسیر زندگی، کوهها را راسخ و پایدار میبینم که در برابر ناملایمتها نرم نمیشوند و قد خم نمیکنند. من در روزگاران بهاریام صدای نمنم باران را که زیر لب عشق را ترنم میکند، احساس میکنم. من در زیر پاهایم ساز و برگهایی را درک میکنم که با رقص قدمهایم آواها مینوازند.
من دستان خیس باران را میبینم که بال حیات را به زمینی که اسیر قفس مرگ است، عطا میکند تا تبسمی زمینی را در دل قطرههایش بگنجاند. من شبها را زیر آسمانی پاک به نظارهی ستارگان چشمکزن در زیر جاذبهی ماه مینشینم.
اما عدهای همهچیز را بیهوده میپندارند!
آنها صدای زنبورکها را چون سوزنی میدانند که در گوششان فرو میرود.
آنها مشکلات را کوهی میپندارند که با هیچ عزمی از میان به کناره نمیرود.
آنها صدای باران را التماسهایی به شیشهی پنجره میدانند که ملتمسانه اشک میریزند.
آنها صدای خشخش برگها را دوست دارند؛ چرا که نوای برگها را زیر قدمهای خودخواهانهی خود خاموش میکنند.
آنها ستارگان را نقطههایی در شب، زیر نگاه سرد ماه میبینند.
اینها هستند که بغضها را در گلوی زمان میفشارند، تا روحشان به قطرهی شبنمی لطیف نگردد تا اشکهای احساس را تجربه نکنند!
فاطمه بهادری
یادداشت
نثرهای ادبی زیادی به مجله میرسد. از بین این نثرها، در بیشتر موارد، نکتههای مشابهی دیده میشود که لازم است دوستان نوجوانمان دقت کنند؛ و آن نکته این است که در نثرها بیشتر به غم، اندوه، غصه و خلاصه نکتههای منفی زندگی اشاره میشود؛ اما نثر فاطمه متفاوت است؛ به این خاطر که در آن پر از امید، شادی و نشاط است.
همانطور که میتوان از خورشید موجودی زنده و شاد ساخت، میشود خورشید را منفی دید و حضورش را کمرنگ. پس توصیه میشود که دوستان نوجوان در نثرهایشان اگر از نکتههای منفی و حس منفی خود میگویند، عینک خوشبینی هم به نثرشان بزنند و واژههایشان را با مثبت نوشتن پر از طراوت کنند. به قول سهراب، طور دیگر هم میتوان دید. چشمها را باید شست.
ارسال نظر در مورد این مقاله