تنهایم، تنهای تنها؛ و عاشق این تنهایی‌ام. دلم می‌خواهد همیشه تنها باشم. کسی که تنهاست، فارغ از زمان، عشق، کار و ... است. دیگر چه بگویم. احساس راحتی می‌کنم. دیگر کسی در زندگی‌ام سرک نمی‌کشد؛ البته دیگر کار خاصی انجام نمی‌دهم که به دید بیاید. خودم را رها کرده‌ام از هر گونه عشق و علاقه‌ای که روی زمین وجود دارد. شاید تنهایم؛ ولی خدایم آن‌قدر جای خالی همه را پر کرده است که بعضی اوقات فکر می‌کنم که قبل از آن اصلاً کسی وجود نداشته. به گذشته‌ها فکر می‌کنم، همه دورم بودند. هر کسی برای نشان دادن خود به طریقی ابراز علاقه می‌کرد. یکی روز تولدم را تبریک می‌گفت، یکی موقع خداحافظی می‌گفت مواظب خودت باش. یکی دیگر مدام بوسم می‌کرد و قربان‌صدقه‌ام می‌رفت و دیگری با شوخی و مسخره‌بازی لبخند را بر لبم می‌نشاند. خیلی دورم شلوغ بود؛ اما حالا نه کسی است که بوسم کند و نه کسی است که روز تولدم را یادش باشد. راستی با وجود آن ازدحام چه موقع می‌توانستم خدایم را پیدا کنم؛ خدایی که همه‌ی وجودم از اوست! حال اگر تنهایم، اگر آدم‌ها کنارم نیستند، کسی در قلبم هست که هر چه هست از آنِ اوست. الآن می‌توانم خیلی راسخ و استوار بگویم که من عاشق هستم؛ عاشق خدایم. هیچ عشقی ماندگار و تباه‌ناشدنی نیست، جز عشق به خدا. عشق خدا کل زندگی‌ام شده است. خوش‌حالم که زمان را از دست نداده‌ام.

CAPTCHA Image