نویسنده

گفت‌و‌گو با فرهاد حسن‌زاده

میز من در سر کار روبه‌روی میز اوست. او پشت میزش نشسته است و دیوار کنار دستش پر است از نقاشی و عکس؛ حتی کاریکاتوری را که یکی از نوجوان‌ها از او کشیده به سینه‌ی دیوار چسبانده است. او درست جلو من می‌نشیند و وقتی کارهای سخت از زمین و زمان روی سرم می‌ریزد، وقتی خسته‌ام و بی‌حوصله و کلی مطلب باید بنویسم و تحویل بدهم و دل و دماغ ندارم، تکیه‌کلام‌ها و شوخی‌های اوست که همه‌ی ما را در تحریریه‌ی دوچرخه می‌خنداند. او بامزه‌ترین همکاری است که تا به حال دیده‌ام. هیچ‌وقت بداخلاق نیست و حتی وقتی کاریکلماتورهایش را گم کردم، به من اخم نکرد. جوان‌ها و نوجوان‌ها هر وقت به دوچرخه می‌آیند از این‌که آن‌قدر او آن‌ها را تحویل می‌گیرد، ذوق می‌کنند؛ و شاید برای همین است که او و کتاب‌هایش را دوست دارند. گفت‌و‌گوی دوستانه‌ی مرا با فرهاد حسن‌زاده بخوانید.

نوجوانی شما چطور بود؟ آدم بامزه‌ای بودید؟

بامزه نبودم؛ ولی فکر می‌کردم بامزه‌ام. فکر می‌کنم خیلی‌ها این‌جوری‌اند. از سر بی‌مزگی چیزهایی می‌گویند و خودشان بیش‌تر از طرف مقابل می‌خندند. در عین حال نوجوان که بودم خیلی خجالتی و محجوب بودم؛ اما دوستانی داشتم بامزه‌تر از سمبوسه، باقلوا و قلیه‌ماهی. دوستانی که فکر می‌کنم از آن‌ها تأثیر گرفتم و نگاهم مثل چاقو تیز شد.

راست است که می‌گویند آدم‌های طناز باهوش‌تر از آدم‌های عادی‌اند؟ اصلاً طنازی به هوش ربط دارد؟

نمی‌دانم این حرف را کی زده و دلیلش چی بوده. این روزها پژوهشگران جهان حرف‌های عجیب و غریب زیادی می‌زنند؛ مثلاً ماست را به لامپ کم‌مصرف ربط می‌دهند. به هر حال اگر هم طنازی به هوش ربط داشته باشد، درباره‌ی من صادق نیست؛ چون از نظر هوش معمولی هستم. فقط فکر می‌کنم دقت و حوصله‌ام زیاد است و از این بابت خوش‌حالم.

آدم باید چه کار کند که به جای این‌که آدم خنکی به نظر بیاید آدم بامزه‌ای شود؟

تلاش برای این‌که شما چیزی به نظر بیایید که نیستید خیلی وحشتناک است. آدم بامزه، ‌بامزه است و آدم خنک خودش را هم که به زمین گرم بزند باز هم خنک است. به نظرم هر کس اگر خودش باشد و ادا در‌نیاورد، در کارش موفق می‌شود، حتی در زمینه‌ی طنزنویسی. بعدش هم هر کسی باید زاویه‌ی نگاه خودش به پدیده‌ها را پیدا کند. این زاویه‌ی نگاه، انحصاری و شخصی است و با توصیه و آموزش به دست نمی‌آید. فقط اگر زاویه‌ی نگاهش نو و تازه باشد، حرف‌های تکراری نمی‌زند. اگر نگاهش عمیق باشد، از خنکی دور می‌شود. اگر به جای مسخره‌کردن به نکات متضادی که موقعیت خنده را می‌سازد توجه کند، از خنکی دور و به بامزگی نزدیک خواهد شد.

یک تعریف سرراست و راحت از طنز برای نوجوان‌ها بگویید.

نوجوان‌ها از بس توی کتاب‌های درسی‌شان درباره‌ی پدیده‌های مختلف تعریف شنیده‌اند، خسته شده‌اند. من هم از تعریف خشک و رسمی گریزانم. احتمالاً خودشان می‌دانند که طنز با لودگی و مسخرگی فرق دارد و هر چیز خنده‌داری طنز نیست؛ و می‌دانند که طنز فقط هدفش خنداندن نیست، بلکه کارش این است که روح را قلقلک بدهد و آدم‌ها و جامعه را متوجه عیب‌های‌شان ‌کند. طوری که به فکر اصلاح عیب‌ها بیفتند و قدمی رو به جلو بردارند. بعضی از شوخی‌های نوشتاری که طنز خوانده می‌شوند قصدشان فقط خنداندن و سرگرم کردن است. این نوشته‌ها هم بد نیستند؛ اما نمی‌شود آن‌ها را طنز نامید. آن‌ها بیش‌تر هجو یا فکاهه هستند. کودکان بیش‌تر دوست‌دار این نوشته‌ها هستند و نوجوانان به خاطر میل به جوانی و بزرگ‌سالی به طنزهای انتقادی گرایش بیش‌تری دارند.

فرهاد حسن‌زاده چطور شد که طنزنویس شد؟

اولش خجالتی بود. بعد دوست داشت با دیگران حرف بزند؛ ولی نمی‌دانست چطوری. داستان جدی نوشت. شعر نوشت. طنز هم نوشت. آخری بیش‌تر به دل بچه‌ها نشست و تحویلش گرفتند. او هم ‌فکر کرد حالا که این‌جوریه، پس دم طنز گرم. اولین نوشته‌های طنزم از مجله‌ی کیهان بچه‌ها سردرآورد. سال 1373 بود که طنزنوشته‌هایم با عنوان «روزنامه‌ی سقفی همشاگردی» چاپ و با استقبال مخاطبان مجله روبه‌رو شد. من هم ادامه دادم و سه سال پی‌درپی نوشتم و نوشتم. بعد که آمدم هفته‌نامه‌ی دوچرخه، این‌جا هم فضا برای طنازی باز بود. این بار با ستون «سه‌سوت» و شعر و داستان‌طنز و استقبال نوجوان‌ها به استعداد خودم پی ‌بردم. به‌جز این‌ها که کارهای مطبوعاتی بود، به فکر نوشتن مجموعه‌داستان و رمان طنز هم افتادم و طنز را جدی‌تر گرفتم. حالا خوش‌حالم که نزدیک به 15 جلد از کتاب‌هایم طنز کودک و نوجوان است. این را مدیون بچه‌ها هستم. فکر می‌کنم بچه‌ها مرا طنزنویس کردند.

سوژه برای نوشتن داستان‌های خنده‌دار چطور به ذهن‌تان می‌رسد؟

سوژه برای نوشتن خیلی زیاد است. می‌دانید چرا؟ چون جامعه‌ی ما پر از تضاد است. تضاد هم نقطه‌ی شروع طنزنویسی است. فقط باید گوشه‌ای نشست و سوژه‌ها را قاپید و نوشت. عجله هم نباید کرد. حالا حالاها موضوع برای نوشتن وجود دارد. من سوژه‌هایم را از میان حرف مردم کوچه و بازار، تاکسی، مترو و مهمانی پیدا می‌کنم؛ حتی قبرستان هم که می‌روم اولش احساساتی می‌شوم و بعد ذهنم کار خودش را می‌کند. دنبال سوژه‌هایی برای شوخی می‌گردد. باید بگویم که موقعیت شوخی همه جا هست؛ حتی در لحظه‌های دراماتیک و اشک‌انگیز.

بیش‌تر دوست دارید به‌عنوان طنزپرداز مطرح باشید یا نویسنده؟

مگر نویسنده نمی‌تواند طنزپرداز باشد؟ از شما انتظار نداشتم!

منظورم نویسنده‌ای جدی‌نویس بود.

بله. این‌طوری بهتره. راستش من هر دو را دوست دارم؛ ولی نه به یک اندازه. هر کدام یک ویژگی‌ای دارد که برایم ارزش‌مند است. تا چند وقت پیش کارهای جدی برایم اولویت داشت؛ اما علاقه‌ی بچه‌ها فکر و سلیقه‌ام را عوض کرد. وقتی می‌بینم بچه‌ها با خواندن کارهایم قاه‌قاه می‌زنند زیر خنده از کارم لذت می‌برم. یکی‌- دو سال پیش زن و شوهری به دیدنم آمدند. آن‌ها را نمی‌شناختم و نمی‌دانستم چه کارم دارند. آن‌ها برایم یک اسباب‌بازی و یک بسته شکلات آورده بودند. گفتند فرزند بیمار ما با خواندن کتاب کوتی‌کوتی شما خیلی خندیده و لحظه‌های شادی را در بیمارستان داشته است. این هدایا از طرف اوست و ما می‌خواهیم به این روش از شما تشکر کرده باشیم. تشکر کردم و گفتم فرزندتان چند سالش است؟ گفتند شش سالش بود! این بود، مثل پتکی به سرم فرود آمده بود. پسری که با قصه‌های طنزم با همه‌ی درد و رنجش از بیماری خندیده بود و حالا دیگر بین ما نبود. این ماجرا خیلی برایم تکان‌دهنده بود. حالا هر وقت به آن دیدار فکر می‌کنم متأثر می‌شوم و از این‌که سهم کوچکی در ایجاد شادی برای این کودک داشتم مرا ذوق‌زده می‌کند.

اخلاق شخصی‌تان چطور است؟ اهل بگو بخندید یا اخم؟

من دووجهی‌ام؛ ذاتاً آدم غمگینی‌ام. چیزهایی که برای دیگران عادی است مرا متأثر می‌کند و اشکم را درمی‌آورد. یک جور غم پنهان و زیرپوستی دارم که البته دوستش هم دارم؛ اما وقتی در فضا و جو خنده و شوخی قرار بگیرم وضعیت عوض می‌شود و می‌شوم شوخ و شیرین و بامزه؛ البته این تصور غلط در همه‌جا وجود دارد که نویسنده‌های طنزنویس را آدم‌های شاد و شلوغی تصور کنند. درحالی که این تصور درست نیست. نویسنده با ظاهرش نمی‌نویسد، بلکه با روحش است که می‌نویسد. نویسنده با دلقک سیرک یا هنرپیشه‌ی فیلم‌های کمدی فرق دارد. اندیشه‌های نویسنده بیش‌تر در خلوتش تبلور پیدا می‌کند تا در جمع و جلسه و مهمانی؛ گرچه حتی وقتی در جمع هم هست ممکن است خودش آن‌جا و روحش در داستانی باشد که دارد می‌نویسد.

فکر می‌کنم نوجوان‌ها بیش‌تر از نوشته‌های جدی سراغ نوشته‌های طنز می‌روند. چرا؟

به خاطر این‌که هنوز کودکی در وجودشان زنده است؛ یعنی زیر این چهره‌ی به ظاهر بزرگانه آن روح لطیف و زیبای کودکانه وجود دارد که میل به خندیدن دارد. نوجوان‌های ایرانی هم به خاطر شرایط عبوس و اخلاق‌گرایانه‌ای که دور و برشان وجود دارد بیش‌تر میل به مقابله با این شرایط و خندیدن دارند؛ اما خنداندن آن‌ها کار ساده‌ای نیست و باید از راه خودش وارد شد. فکر می‌کنم همه‌ی آدم‌های سالم روزگار خندیدن را دوست دارند. خنده، روح را از تباهی و جرم‌گرفتگی دور می‌کند و بچه‌ها و نوجوان‌ها ناخودآگاه گرایش به این سلامت روحی دارند.

کدام دسته از نوشته‌های شما بیش‌تر مورد توجه مخاطب‌تان قرار می‌گیرد؟ طنز یا جدی؟

احتمالاً طرفداران طنز بیش‌تر بوده. خوبیِ نوشته‌های طنز در این است که حتی کسانی را که کتاب‌خوان حرفه‌ای نیستند، جذب می‌کند.

پدر آدم خلبان باشد بیش‌تر به آدم خوش می‌گذرد یا طنزپرداز؟ چرا؟

فکر می‌کنم خلبان بهتر است. می‌دانید چرا؟ چون پول‌توجیبی بچه‌ها بیش‌تر می‌شود. اگر خلبانِ پروازهای خارجی باشد که سوغات هم روی شاخش است. ولی فکرش را بکنید پدری هم خلبان باشد و هم طنزنویس. چه شود!

اهل سینما و تئاتر هستید؟

یک زمانی زیاد؛ ولی حالا کم‌تر فرصت می‌کنم و این برای یک هنرمند خیلی بد است. با این حال ترجیح می‌دهم با این وقت کم فیلم‌های خوب را ببینم. تئاتر هم به ندرت وقت می‌کنم بروم. مگر بلیتی از غیب برسد یا نمایش‌نامه‌‌ی دوستی چیزی روی صحنه باشد. عاشق برنامه‌های زنده‌ی موسیقی‌ام که آن هم کم‌تر پیش می‌آید بروم. مگر بلیتی از غیب برسد...

کتابی که تازگی‌ها خوانده‌اید چه بوده؟ دوست دارید چندتا کتاب طنز و جدی به بچه‌ها معرفی کنید؟

کتابی هست که الآن یک سال است هی دارم می‌خوانم و هی دارم می‌خوانم! از بس کتاب خوبی است و از بس بازآفرینی داستانش سخت است. منظورم خسرو شیرین نظامی‌گنجوی است که قصد دارم آن را به صورت رمان بنویسم؛ اما کتاب‌های خوب طنز که می‌شود پیشنهاد داد، «گردان قاطرچی‌ها»ی داوود امیریان است. کتاب‌هایی که اخیراً انتشارات سوره‌ی مهر از شهرام شفیعی چاپ کرده هم شنیده‌ام خوب‌اند و بعضی‌ از داستان‌هایش را خوانده‌ام. دو کتاب سیدسعید‌هاشمی به نام‌های «محله‌ی میکروب‌خان» و «توی پرانتز» هم خیلی خوب‌اند و نوجوان‌ها آنان را به‌عنوان خنده‌دارترین کتاب سال انتخاب کرده‌اند. طنزهای محمدرفیع ضیایی را هم پیشنهاد می‌کنم. اگر اهل شعر خواندن باشید حتماً از کتاب‌های عباس تُربن با عنوان‌های «ایستگاه لاغری» و «یک بستنی و چند زبان» لذت خواهید برد. از خارجی‌ها هم به مجموعه‌ی هشت‌جلدی «گام به گام با آقای گام» نوشته‌ی اندی استنتون و ترجمه‌ی رضی هیرمندی اشاره می‌کنم؛ البته از مانولیتو هم نباید غافل شد. بقیه‌اش باشد برای بعد.

چه‌قدر اهل فرستادن پیامک‌های جوک و بامزه هستید؟

خیلی اهل این کار نیستم. مگر این‌که طنز خیلی نابی در آن نهفته باشد. آن هم به آدم‌های خاصی که طنازی داشته باشند.

آیا اصلاً این حوزه‌ها را قاتی طنز می‌دانید؟ و آیا خودتان از این حوزه‌ها لذت می‌برید؟

به نظرم طنز اجتماعی از همین جاها شروع می‌شود. طنزی که بین مردم جاری است و سرچشمه‌اش خودشان هستند. قبلاً می‌گفتند سینه به سینه نقل می‌شوند و حالا باید گفت موبایل به موبایل منتقل می‌شود و ذره ذره تأثیرش را در جامعه می‌گذارد؛ مثلاً درباره یک مسأله‌ی کاملاً جدی و گاهی حتی غم‌انگیز چیزهایی نوشته و منتشر می‌شود که به عقل طنزپردازان حرفه‌ای هم نمی‌رسد. این‌ها را به‌عنوان طنز مکتوب نمی‌شود در نظر گرفت.

به نظر شما نویسنده‌های ایرانی در حوزه‌ی طنز موفق‌ترند یا نویسنده‌های خارجی؟ چرا؟

این سؤال مثل این است که بگوییم شامپوی ایرانی بهتر است یا شامپوی خارجی. بعد ایران را در یک کفه‌ی ترازو قرار دهیم و صد و خرده‌ای کشور را در یک کفه‌ی دیگر. در حالی که طنز هر کشوری به ذائقه‌ی مردمش برمی‌گردد. بعضی طنزهای آن‌ها در نظر ما بی‌مزه‌ است و خندیدن ندارند؛ ولی در نظر خودشان شاهکار و آخر خنده است. باید پرسید دست نویسنده‌های خارجی برای طنزنویسی بازتر است یا ایرانی؟ جوابش هم روشن است. خطوط قرمز در ایران خیلی زیاد و پررنگ است. اصولاً روحیه‌ی انتقادپذیری ما ایرانی‌ها کم است و هر مسأله‌ی شوخی را جدی می‌گیریم و می‌خواهیم پوست شوخی‌کننده را بکنیم. تازگی‌ها هم این‌طور شده‌ایم؛ وگرنه در آثار حافظ، سعدی و عبید این محدودیت‌ها را نمی‌بینید. آن‌ها به راحتی و با همان زبان کنایی خود به شرایط و آدم‌های روزگار خود تاخته‌اند. در حوزه‌ی کودک و نوجوان هم که قوز بالاقوز است. همه نگران بدآموزی‌ها و بی‌ادب شدن بچه‌ها هستند.

مهم‌ترین ضعفی را که این حوزه دارد در چه می‌بینید؟

جدی نگرفتن طنز مهم‌ترین ضعف است. از آن‌جایی که همه چیز در کشور ما یک سرش به دولت وصل است، طنز خیلی محروم و مغضوب واقع شده است. درست مثل بچه‌ای که از نعمت پدر و مادر محروم شده و یتیم است. مسؤولین ما به آثار طنز روی خوش نشان نمی‌دهند. در ایران به مناسبت هر اتفاق ریز و درشتی جشنواره و کنگره داریم، مگر برای طنز مکتوب؛ البته چند سالی است که در حد استان تهران کانون پرورش فکری کارهایی کرده؛ اما کم بوده و در سطح کشور نبوده است. برگزاری جشنواره‌ی طنز سراسری باعث می‌شود که آثار متفاوت و زیادی آفریده و کارها دیده شود و مورد قضاوت قرار گیرد. نکته‌ی دیگر این است که کتاب‌های خوب طنز باید در میان کودک و نوجوان سرازیر شود تا شادی واقعی در بین‌شان تکثیر شود. اگر کتابی تولید شود که عالی و بی‌نظیر باشد، اما به دست مخاطب نرسد، انگار هیچ کاری نکرده‌ایم.

یک خاطره‌ی بامزه برای‌مان تعریف کنید؟

چند سال پیش که برای اولین بار نمایشگاه کتاب در مصلی تشکیل شده بود، اتفاق جالبی افتاد. داشتم میان سالن اصلی می‌چرخیدم و کتاب‌ها را نگاه می‌کردم که شنیدم از بلندگو گفتند: «هم‌اکنون همایش طنز در ادبیات کودک و نوجوان در سالن کنفرانس با حضور فرهاد حسن‌زاده و فلانی و فلانی برگزار می‌شود...» از تعجب کم مانده بود شاخ دربیاورم. فکر کردم اشتباه شنیدم؛ اما یک بار دیگر صدای گوینده در سالن طنین انداخت و دوباره اسم خودم را شنیدم. به سرعت خودم را به آن‌جا رساندم و دیدم مسؤول سالن سخت منتظرم است و مهمان‌های دیگر آمده‌اند. می‌دانید نقش من در آن جلسه چه بود؟ هم مجری بودم و هم کارشناس. گفتم پس چرا مرا دعوت نکردید؟ گفتند چرا، دعوت کردیم. به هر حال معلوم نشد که یادشان رفته به من تلفن بزنند یا زنگ زده‌اند به کسی دیگر و او آن‌ها را سر کار گذاشته یا دلیل دیگری داشت. به هر حال گفتم این هم از طنز روزگار است که نشست تخصصی‌اش باید این‌طور برگزار شود.

فرزند نوجوان در خانه دارید؟ او شما را به‌عنوان یک پدر طنزپرداز قبول دارد؟

بله، پسرم آرمان نوشته‌های طنزم را خیلی دوست دارد. او کتاب‌های همشاگردی را خوانده و مدام می‌گوید این سبک را ادامه بده و کتاب‌های دیگر این مجموعه را بنویس؛ حتی می‌گوید خودم حاضرم سرمایه‌گذاری کنم و در سودش هم شریک شوم. او فکرهای اقتصادی دارد و خیال می‌کند این کتاب‌ها به فروش بالایی می‌رسد و او دوجانبه به خواسته‌اش می‌رسد؛ نوجوان است دیگر.

CAPTCHA Image