نویسنده
گفتوگو با «احمد عربلو» طنزنویس کودک و نوجوان
تا مرا میبیند، میخندد! میگویم: «چرا میخندید؟»
جواب میدهد: «آخر خندیدن را خیلی دوست دارم!»
باز میگویم: «همینطوری؟»
پاسخ میدهد: «نه، بهجز دوستداشتن، میخواستم اینطوری خوشآمدگویی کرده باشم. دیگر اینکه از این که بعد چند سال توفیق دیدنتان، دست داد، خوشحال شدم. خب، انسان عاقل هم وقت خوشحالی، خوشحال میشود و میخندد دیگر!»
سرم را به علامت تأیید میجنبانم و دنبالش، وارد اتاقی میشوم که همهجایش پُر از کاغذ، کتاب و مجلههای رنگارنگ است. مینشینم روی یکی از مبلها. مینشیند روبهرویم و میپرسد: «چای میل دارید؟» (توی دلم به جواب خندهداری میرسم! اینکه از مهمان که نمیپرسند میل دارید یا نه؟ چای را میآورند!)
دفتر، کتاب و خودکارم را از توی کیفم که عینهو خورجین است، میکشم بیرون و درست مانند بچهمثبتها، جواب میدهم: «نخیر. دست شما درد نکند. ممنون. میل ندارم!»
خودکارم را برمیدارم. برگهی سؤالها را میگذارم جلوم و باز توی دلم فکر میکنم: «آخ که توی این بعدازظهرهای کاری، یک فنجان چای تازهدَم و داغ، چهقدر به آدم میچسبد! امّا حیف که...»
توی مبل جابهجا میشود. به طرفش نگاه میکنم. منتظر سؤالهاست. با خنده میگویم:
* به اندازهی یک کتاب رمان وقت به شما میدهم تا از خودتان، صحبت کنید!
باز میخندد و میگوید:
- انصافاً که خیلی به کار واردید! موازی با سوژه پیش میآیید و آدم را به جایی میرسانید که ناخواسته، دلش میخواهد از هر چه، هر جا و هر چیزی که مربوط به خودش میشود، صحبت کند؛ پس حالا که اینطور است، بگذارید یک بار دیگر این جمله را تکرار کنم. منظورم همان جملهای است که در ابتدا گفتم! اینکه، خندیدن را خیلی دوست دارم! بله، خندیدن را دوست دارم و برای همین هم شدم «احمد عربلو»! برای اینکه بخندم، بنویسم و بچهها را بخندانم! یعنی راستش این احساس، زیاد زیاد هم دست خود من نبود. چرا؟ چون به جرأت میتوانم بگویم بدون اینکه انتخاب و یا سعی کرده باشم، در وجودم اتفاق افتاد. تنها چیزی را که میدانم این بود که حس میکردم روحیهام، روحیهای است که مرا میبرد و میبرد و میاندازد قاطی افکار و نوشتههایی که همهیشان، آدم را به خنده میاندازد! و این همان روحیهی طنز در وجود من بود که البته هنوز هم هست! خب، این تعریفی بود دربارهی «احمد عربلو» که بنده باشم! حالا چیزهای دیگری که باز مربوط به من میشود. باید بگویم متولد تهران هستم. سال 1344 به دنیا آمدم. از دانشگاه تهران، لیسانس ادبیات فارسی گرفتم. در نوجوانی همکاری با مجلات رشد را شروع کردم. 21 سالگی سردبیر رشد نوجوان شدم. آن وقت هی نوشتم و خندیدم و نوشتم و هی ادامه پیدا کردم تا الآن در خدمت شما باشم!
* وضع درس و مشقتان در آن زمان چطور بود؟ آیا این فعالیت لطمهای به آنها نمیزد؟
- تازه قضیهی همکاری با مجله، یکی از کارهایی بود که میکردم. راستش در حقیقت من در کارگاه تولید چیپس هم شاغل بودم.
* کارگاه تولید چیپس!
- بله، درست شنیدید. هم آنجا کار میکردم، هم با مجله و هم اینکه درس میخواندم! درس و مشقم هم بد نبود. اگر بود، که پایم به دانشگاه نمیرسید!
* میشود میانبُری به کارگاهی که گفتید بزنیم؟
- کار نشد ندارد که! بفرمایید. این هم کارگاه تهیه و تولید چیپس با ماهی 30 تومان حقوق چرب و چیلی! صبح است و من مشغول تهیهی چیپسهای غیربهداشتی که البته تقصیر من نیست، هستم! سیبزمینیهای بُرشخورده با دستگاه را میریزم توی این دیگهای بزرگی که چهارتا آدم میتوانند توی هر کدام از آنها، جا بگیرند! میبینید؟ سر و لباسم روغن خالص است! انگار توی دریای روغن شنا کردهام!
* بعد از شنا توی دریای روغن، چه میکردید؟
- سری به مجلهی رشد میزدم و خیلی از کارها را هماهنگ میکردم و بعد از اتمام کار میرفتم سراغ درس و مشق!
* خسته نمیشدید؟
- نه، نمیشدم! امّا اگر میشدم، باید چه میکردم؟
* همان موقع هم دربارهی سوژههای طنز فکر میکردید و مینوشتید، یا موارد دیگری شما را مشغول میکردند؟
- نه. اوّل هماهنگکنندهی کارهای مجله بودم؛ امّا در کنار این هماهنگکنندگی، بیشتر اوقات مینوشتم؛ طنز و غیرطنز. اصلاً چیزی به نام طنز، انگار جزءِ اصلی زندگیام بود!
* در تمام مدت نگارشتان، آیا فقط طنز مینوشتید؟
- نه، من حدود 100 جلد کتاب دارم، که از این 100تا، سه- چهارتا مربوط به کتاب بزرگسالان با موضوع دفاع مقدس است و بقیه کودک و نوجوان که البته بیشترشان هم با نگاه طنز، روایت شدهاند.
* آیا فعالیتهایتان در حوزهی طنز، پاسخ ارضاکنندهای برایتان داشته است؟
- از کارهایم راضیام؛ امّا از نگاه و جواب به فعالیتهایم خیر!
* یعنی چه؟
- یعنی اینکه هیچ وقت، یکی نیامد بگوید، تو که میتوانی بعد از آقای امیرحسین فردی، با جرأت بگویی پُرسابقهترین سردبیرها هستی، دستت درد نکند!
* حالا که کسی نگفته یا نمیگوید، ای سردبیر باسابقه، دستت درد نکنه، اگر دوباره متولّد شوید چه حرفهی دیگری را انتخاب خواهید کرد؟
- از آنجا که خندیدن را دوست دارم، میگویم همین حرفهای را که تابهحال داشتهام انتخاب خواهم کرد!
* چند سال است میخندید؟ یا به عبارتی، چند سال است طنز کار میکنید؟
- نمیشود گفت کار میکنم، بلکه میشود گفت، میخواهم کار کنم!
* پس هنوز دنبال کسب تجربه هستید؟
- برای بیشتر دانستن و بهتر کارکردن، همیشه به تجربههای تازه احتیاج هست.
* چرا طنز؟ این همه قالبهای گوناگون وجود دارد!
- گفتم که... خندیدن را دوست دارم. بهجز اینها، حس میکنم خودم، و بهخصوص بچهها با این قالب کاری، بیشتر جفت و جورند تا بقیهی قالبها.
* آیا به هر مطلب به ظاهر خندهداری، یا همینطور به هر عنوان غیرجدیای، میشود لقب طنز داد؟
- مسلماً خیر! آنهایی که مطالب جلف یا عناوینی از این دست را میخواهند به نام طنز قالب کنند باید بدانند که هنوز طنز را به درستی نشناختهاند. طنز اصولاً یک ادبیات و یک ماهیت کاملاً انسانی است که هدفمند پیش میرود. آنهایی که هزل را جای طنز گذاشتهاند باید بدانند سخت در اشتباهاند و دیر یا زود در اقیانوس اشتباههایشان، غرق خواهند شد! مثلاً بعضی میآیند و خاصه در حوزهی کار برای کودک و یا نوجوان، آنچنان کارهای لوس، بیماهیّت و بیهدف به نام طنز ارائه میدهند که نه اولش معلوم است و نه آخرش! چهقدر خوب است این تیپ افراد متوجه بشوند که دارند به نام طنز و با سوءاستفاده از این کلمه، چه توهین بزرگی به این مقولهی ارزشمند میکنند!
* منظورتان از کارهای لوس و بیماهیت، دقیقاً کدامهاست؟
- ببینید، اینکه مجلهای یا صفحهای تحت عنوان لطیفه و یا این تیپ کارها، داشته باشیم، که به عنوان زنگ تفریح مخاطب به حساب آید، خوب است؛ امّا اینکه اینگونه کارها را به نام کار طنز، در یک کتاب واحد بیاوریم، مشکل است و اصولاً صحیح نیست؛ چون طنز تعریف مخصوص به خود را دارد. تعریفی که هیچ ربطی با جلفی و پیشپاافتادگی ندارد.
* بعضی، از کلمههای رایجی که گاه و بیگاه، میان نوجوانان، پُررونق میشود، به عنوان طنز در نوشتههایشان استفاده میکنند. آیا در این حالت میشود بگوییم، طنز به وجود آمده است؟
- من فقط میگویم ما باید مراقب زبان خود باشیم. آن هم زبانی که این همه برای آن زحمت کشیده شده است. علاوه بر این مسأله، ما باید بدانیم با ورود به جنبههایی که حالت انحرافی دارند، چیزی را نمیتوانیم به خورد مخاطبانمان بدهیم. زمانی است که ما از کلمههای رایج میرویم و بهره میگیریم؛ امّا کدام کلمههای رایج؟ همه؟ خیر! منظورم این است که از هر کلمهای که بین نوجوانان رواج مییابد که نباید و نمیتوان استفاده کرد. استفاده از هر کلمه، آن هم درهم و کیلویی، یعنی استفاده و رواج بدآموزی. در کُل من با متن و موضوعات سخیف و مفت، میانهای ندارم و آنها را نمیپسندم. دیگر اینکه در این گونه موارد، باید دید کلمهی رایج، از کجا به وجود آمده و چگونه مورد استفاده قرار میگیرد و اصلاً در کار طنزی که ما آن را هدفدار میدانیم، جایگاهی میتواند داشته باشد یا خیر!
* منظورتان از جنبههایی که حالت انحرافی دارند و یا بدآموزی و موضوعات سخیف و مفت، دقیقاً چه موارد یا چه موضوعاتی است؟
- منظورم آن است که ابتدا ما باید برای طنز یک تعریف درست داشته باشیم و آن را به خوبی بشناسیم. ما نمیتوانیم به بهانهی طنز، یک فرهنگ اشتباه را اشاعه دهیم؛ چرا که طنز، میتواند به خیلی از کمبودها و کاستیها بپردازد و آنها را تعریف یا مطرح کند؛ امّا لودگی و استفاده از جهل، خیر؛ چون لودگی، لوسی و جهل در طنز راهی ندارد. شاید بعضی فکر کنند نوشتن طنز که کار سختی نیست، حتی چیزهایی هم بنویسند؛ امّا باید بدانند طنزنویسی نه کار هر کس است و نه یکشبه میتوان طنزنویس شد؛ چون طنزنویسی تخصص میخواهد و شناخت، تفکر، نگاه و مابقی قضایا. ضمن آنکه نوشتههای عجیب و غریب و مملو از آلودگی، اسمش طنز نمیتواند باشد.
* دربارهی شناخت نوجوانان، نسبت به مقولهای مانند طنز، چه نظر و قضاوتی دارید؟
- مخاطبان ما بسیار باهوشاند. نوجوانان ما خیلی خوب میتوانند مطلب طنز را از مطلبی که سعی میکند ادای طنز را درآورد، تشخیص دهند. شاید بچههای ما هنگام روبهرو شدن با یک مطلب به ظاهر خندهدار، بخندند! امّا این بدان معنا نیست که سرشان کلاه برود. آنها به خوبی میدانند با چه روبهرو هستند. آنها تفاوت میان یک نوشتهی پیشپاافتاده و سبک را با طنز واقعی، خوب میدانند. برای همین، من معمولاً از نظر بچهها در رابطه با اینکه فلان مطلبی که نوشتهام، چگونه است را جویا میشوم.
* آیا طنز میتواند چهرهای خشن نیز داشته باشد؟
- طنز مانند موم، نرم است. خاصیتش هم در همین نرمی و لطافتش است؛ چون نویسندهی طنز میتواند آن را به اشکال مختلف تبدیل کند که البته این مسأله نیز بستگی به توان و هنر نویسنده دارد؛ یعنی این نویسنده است که میتواند به موضوع، شکلهای مختلف بدهد؛ وگرنه که خود طنز یک مقولهی مشخص و تعریفشده است و با خشونت هم میانهای ندارد. چرا؟ چون ماهیت آن خشونت را نمیشناسد. نکتهی دیگر آن است که شاید گاه به نظر برسد طنز دارای نوعی گزندگی است؛ امّا این گزندگی نیز متعلق به زمانی است که ما با نگاهی انتقادی به آنچه مورد نظر بوده، نگریستهایم.
* آیا این گزندگی یا نگاه گزنده و انتقادی را نمیتوان یکی از شاخصههای طنز دانست؟
- دقیقاً چرا. همین گزندگی است که میتواند تفاوت طنز واقعی را از سایر موارد مانند هزل، مطایبه، هجو و غیره مشخص سازد.
* یکی دیگر از مهمترین خصوصیات طنز واقعی؟
- بازگویی واقعیتها و دیگر، سازندگی. ضمناً طنز گزنده را هم تحملکردن هنر میخواهد که شاید کار هر کسی نباشد؛ چون گاهی اوقات زور یک طنز انتقادی خیلی زیاد میشود.
* آیا در طنز هدف نهایی هم وجود دارد؟
- قدر مسلّم منظور از طنز، رسیدن به همین هدف نهایی است. هدف نهایی هم همانهایی است که در سؤال قبلی، پاسخ دادم. همان که برای خصوصیت طنز عنوان کردم؛ یعنی ایجاد اصلاح و بیان واقعیتها و سازندگی؛ یعنی نویسندهی طنز با آن نگاه ظریفی که دارد، کمبودها و مشکلات را میبیند و سپس با زبان و ذوق طنزآمیز خود، درون این کمبودها و مشکلات را میکاود و آنگاه، در صدد درمان آن برمیآید. در واقع طنزنویس، یک دلسوز است. دلسوزی واقعی که میشود گفت یک جورهایی مظلوم هم هست؛ چرا که ممکن است با کسانی روبهرو شود که از زبان طنز اطلاعی ندارند، آن وقت است که مورد یک قضاوت نادرست حتماً قرار خواهد گرفت. در کل بهتر است اینطور گفته شود که زبان طنز، زبان درمان است. زبانی که هر کسی آن را نمیشناسد.
* به نظر شما، وضعیت طنز، در مطبوعات و بیشتر برای نوجوانان، توانسته پاسخی برای خواستههای آنان باشد؟
- ابداً؛ چون حق مطلب نتوانسته ادا شود! و این یعنی اینکه ما، به طنزنویسان ماهر، دلسوز و دانا نیاز داریم، نه کسانی که هر چه دستشان آمد بنویسند و آنها را پشت سر هم هی چاپ کنند!
* اینکه حق مطلب نتوانسته ادا شود، تقصیر چه کسی است؟
- آنها که مسؤولیت این مسائل را داشتهاند. آنها باید استعدادشناسی میکردند و این رشته را پرورش میدادند.
* در داستان طنز چه موارد و نکات مهمّی باید مورد نظر واقع شود؟
- موارد زیادی است که نویسنده حتماً باید آنها را مورد توجه قرار دهد. از ایجاد فضای طنزآمیز گرفته تا سوژهی طنز. نوع نثر هم باید طنز باشد. شناخت دنیای مخاطب هم لازم است؛ چون بچهها همانقدر که آسان میخندند، سخت هم خندهیشان میگیرد! نویسندهی طنز باید آنچنان خلاقیت و هنر داشته باشد که با نگارش مثلاً یک قصه، بتواند خنده را روی لب مخاطب خاص یا عام خود، بنشاند و اینکار، فقط از عهدهی نویسندهای برمیآید که از ذات، طنزنویس باشد. دیگر آنکه بتواند موقعیتها را به خوبی تشخیص دهد. حرف مشخصی برای گفتن داشته باشد. تجربه هم که مهمترین قسمت کار است. آنهایی که فاقد تجربهاند، فکر میکنند همینکه حرفی بزنند و دیگران بخندند، توانستهند مدّعی طنزنویسی باشند.
* در نگاه طنزآمیز، بیشتر تجربهی اجتماعی دخالت دارد یا تجارب شخصی؟
- هر دو دخالت دارد. بهجز این، میشود همان مطالبی که در مجلات نوجوانان، زیاد دیده و خوانده میشود، مطالبی جلف، سبک و باری بههرجهت که به زور میخواهند به نام طنز به خورد نوجوانان بدهند.
* میانهیتان با بهلول، ملانصرالدین، لورل و هاردی و چارلیچاپلین چگونه است و چه جملهای را میتوانید برایشان بگویید؟
- بهلول شخصیتی دوستداشتنی، دانشمند و طناز است. ملانصرالدین هم بسیار جالب و دوستداشتنی و مطرح است. کارهای لورل و هاردی نیز در زمان نوجوانی، برایم لذتبخش و جالب بود. از چارلیچاپلین چه بگویم که نابغهی طنز و استاد مسلّم ایجاد فضاهای طنزآمیز و مملو از حرف و سخن است.
* طنز کلامی، طنز تصویری؛ تأثیر کدام یک بیشتر است؟
- هرکدام جای خود را دارند. بستگی دارد مخاطب، طرفدار کدام یک باشد.
* دربارهی هنر کاریکاتور، چه نظری دارید؟
- دوست دارم؛ چون نوعی از طنز تصویری است. گاه یک کاریکاتور میتواند به اندازهی یک کتاب، حرف بزند!
* دوست داشتید به جای نوشتن، کاریکاتوریست بودید؟
- خیلی. همیشه آرزویش را داشتهام؛ حتی در این رابطه یک خاطرهی جالب و ماندگار هم دارم که مربوط به دوران مدرسه میشود.
* ... و این خاطره؟
- یک بار سر کلاس کاریکاتوری کشیدم که از قضای روزگار کپی یکی از همکلاسیهایم از آب درآمد! از من شکایت کرد. هر چه گفتم، بابا من همینطوری کشیدم به گوش کسی نرفت. سر همین مسأله کتک مفصلی نوشجان کردم. کار به دفتر و احضار اولیا رسید تا اینکه عاقبت با وساطت پدر و مادرها، همهچیز به خیر و خوشی تمام شد.
* یک جمله برای پایان!
- خندیدن را خیلی دوست دارم! خندیدن خوب است!
زیر لب این جملهها را تکرار میکنم. کلّهام را به نشانهی خداحافظی تکانتکان میدهم. قلم و دفترم را زودی میگذارم توی کیفم و در حالیکه از دفتر ادبیات داستانی میآیم بیرون با خودم فکر میکنم و میگویم، حالا فهمیدم چرا آنهایی که خندیدن و خنده را دوست دارند، صاحب یک فکر درست و حسابی و قوی هستند! با کشف این مسأله تصمیم میگیرم تا رسیدن به خانه بخندم؛ امّا چون در خیابان هستم، تا رسیدن به خانه تمام خندهها را به دلم حواله میدهم تا در آن قاهقاه خود را سر بدهند!
ارسال نظر در مورد این مقاله