آسمانه/بوی نان تازه

نویسنده



روزی که می‌آیی
قطار می‌شوند
ظرف‌های مادرم
پشت سر هم
پدر می‌آید
با پاکتی پر از لبخند
بوی نان تازه می‌گیرد
تنهایی سفره‌ی خانه‌ی‌مان
روزی که می‌آیی
می‌رقصند
ماهی‌های حوض
بی‌ترس از گربه‌های سیاه و اخمو
با لباس‌های پولک‌زری
حتی دیگر به دریا هم فکر نمی‌کنند
روزی که می‌آیی
جان می‌گیرد دوباره
آخرین درخت پیر باغچه
و آشتی می‌کند
آفتاب
با دل برفی آدم‌ها
روزی که بیایی
روزی که بیایی
زیر دندانم خواهد ماند
طعم شیرین هر لحظه‌اش
روزی که بیایی...
CAPTCHA Image