دوباره صبح
طلوع میکند دوباره آفتاب
به روی فرش سبز شاخسار
دوباره عشق و دوستی
دوباره خندههای پر ز پیچ و تاب
دوباره شور و شوق زندگی
دوباره داستان و فصل شاد
دلم شبیه یک پرنده است
که میسپارمش به دست باد
دوباره صبح و آشتی
دوباره رقص گل به روی شاخسار
دوباره عطر دوستی
و لحظهی شکفتن جوانهای به روی خاک
هوا پر از ترانه است
فضا چه شاعرانه است
گمان کنم اقاقی دلم پی بهانه است
که بشکفد دوباره و بیاورد سبد سبد بهار را
به کنج قلب خستهام
دوباره میچکد دو قطره شبنم سپید روی گونهام.
دوباره آسمان دلش گرفته است
به روی دفتر دلش
هزار قاصدک شکفته است.
غروب میکشد دوباره چادر سیاه روی روز
دوباره ماه مهربان سرک کشیده پرفروغ
دوباره شب دوباره چشمک ستارگان
شبیه پولکی به روی سقف آسمان
دوباره سیر در فضای بیکران
و باز صبح مهربان
دمیده آفتاب نیمهجان
و باز زندگی
که چون نسیم باد عبور میکند
بدان که زندگی همین گذشتن نسیم ساده است.
چه بیصدا ولی همیشگی...
سیدهسوسن احمدی- اشکنان
ارسال نظر در مورد این مقاله