آسمانه / صدای پای بهار

نویسنده




نسیم پشت شیشه‌های بسته‌ی پنجره منتظر ایستاده است، آرام به شیشه ضربه می‌زند؛ اما من هنوز در فکر زمستانم. هنوز مبهوت دانه‌های برفی که روی زمین می‌افتد. دانه‌هایی که برای رسیدن به آغوش زمین از روی برگ‌ها می‌غلطد...

نسیم دوباره به پنجره می‌کوبد، هنوز ذهنم آشفته است. همه مشغول خانه‌تکانی هستند؛ اما ذهن من نامرتّب است. باید کاری بکنم. باید خاطرات گذشته را در قفسه‌های آن جای دهم. باید کدورت‌های گذشته را از لحظه‌ها بردارم و به دست فراموشی بسپارم. باید محبت‌ها را قاب کنم و به دیوار ذهنم نصب کنم تا همیشه ماندگار باشد.

لحظه‌ها به شدت می‌گذرد. صدای پای بهار را می‌شنوم. نسیم هنوز پشت پنجره منتظر است. پنجره را می‌گشایم. بهار همراه نسیم مهمان لحظه‌هایم می‌شود و باز احساس نوشتن در ذهنم جوانه می‌زند. باید جوانه را مراقبت کنم، تا شکوفایی راهی نمانده است.

CAPTCHA Image