دوستم فاطمه بود
دختری شاد و قشنگ
مثل یک خواهر خوب
با دل من یکرنگ
*
من و او میخواندیم
شعر خوشبختی را
دشت همراه نسیم
بود همبازی ما
*
تا که یک روز زمین
ناگهان نعره کشید
از صدایش دِه ما
زود بر خود لرزید
*
فاطمه دوست من
گل عمرش پژمرد
یک فرشته آمد
با خودش او را بُرد
ارسال نظر در مورد این مقاله