توی صحرا دیدمش
بینهایت ساده بود
مثل برگ کوچکی
پیش پا، افتاده بود
*
من به او گفتم: بیا
توی این صحرا نمان
هست این غربتسرا
خالی از نام و نشان
*
توی این صحرای دور
ناشناسی، ناشناس
در عوض در شهر ماست
موزههای باکلاس
*
خواستم کاری کنم
دوربین آماده بود
بادی آمد، شاپرک
مثل کاهی پر گشود
ارسال نظر در مورد این مقاله