معرفی و نقد کتاب

نویسنده




فرق بین دیدن و نگاه کردن!

جنگ دختر دستکش‌پوش با سرما

سروده‌ی: زیتا ملکی

تصویرگر: مریم طباطبایی

ناشر: قطره

من می‌گویم هر کسی باید برای خودش یک دلخوشی داشته باشد. بله! این یکی از مهارت‌هاست که آدم برای خودش دلخوشی پیدا کند و با چیزهای کوچک خوش‌حال شود. یکی دلش را خوش می‌کند به درس خواندن و نمره‌های خوب گرفتن؛ یکی دلش را خوش می‌کند به پخش سریال مورد علاقه‌اش توی تلویزیون؛ یکی دلش را خوش می‌کند به خریدن یک لباس جدید؛ و من دلم را خوش می‌کنم به خواندن شعرهای همیشه تازه.

اصلاً جای تعجب ندارد. دارد؟ این‌که دل‌خوشیِ من کتاب‌خانه‌ی کوچک گوشه‌ی اتاقم باشد و از میان کتاب‌هایی که دارم، از میان کتاب‌های داستانی، روانشناسی، درسی، شعر، کتاب‌هایی هم باشند که خواندن‌شان حس‌های خوب بریزد توی دلم. کتاب «جنگ دختر دستکش‌پوش با سرما» اولین مجموعه شعر نوجوان زیتا ملکی که از سوی نشر قطره به چاپ رسیده، جزء همین دسته از کتاب‌هایی است که خواندن‌شان حال آدم را خوب می‌کند.

از میان تمام مجموعه‌شعرهایی که تا به حال خوانده‌ام، این اولین مجموعه‌شعری است که شاعر در عین سرودن برای مخاطب نوجوان، آن‌ها را دست‌کم نگرفته است. نوجوان را کودک فرض نکرده که بخواهد برایش از پاییز، بهار و برگ‌های رنگی حرف بزند. زیتا ملکی که پیش از این شعرهایش در نشریه‌ی دوچرخه به چاپ رسیده‌اند، در اولین مجموعه‌ی شعر نوجوانش، حرف‌های تازه‌تر و ناب‌تری برای نوجوان‌ها دارد. او با کلماتش عینک جادویی‌ای به دست مخاطب می‌دهد و می‌گوید: «بیا دنیا را جور دیگری تماشا کنیم.» با عینک جادویی ملکی است که می‌شود جاده‌ای را دید که خمیازه می‌کشد و چند ماشین، با عبورشان، چرت جاده را پاره می‌کنند. با کلمات اوست که می‌شود به انگیزه‌ی یک تمشک وحشی در کوهستان فکر کرد که اصلاً برای آن رسیدن یا نرسیدن فرقی هم می‌کند؟ ببینم، کسی تا به حال به تمشک‌های وحشی فکر کرده است؟ رسیدن یا نرسیدن تمشک‌ها چه فرقی می‌کند؟ چه کسی توی دنیا چشم به راه رسیدن تمشک‌های وحشی می‌نشیند؟ من تا به حال به این بوته‌های عزیز و دوست‌داشتنی فکر نکرده بودم؛ اما با خواندن شعر «انگیزه» دلم پیش تمام بوته‌های تمشکی پرواز کرد که ندیدم‌شان؛ بوته‌هایی در گوشه‌های کشف‌نشده‌ی دنیا؛ بوته‌هایی که رشد می‌کنند و حتی اگر هیچ وقت کسی هم راهش به کوهستان‌ها کج نشود، آن‌ها شبیه مادر دلسوزی تمشک‌های‌شان را بزرگ می‌کنند؛ و این یعنی انگیزه داشتن:

رسیدن!

نرسیدن!

برای تمشک وحشی کوهستان

چه فرقی می‌کند؟

چه کسی گفته شعر نوجوان، یعنی شعر آهنگین و وزن‌دار؟ چه کسی گفته شعرهای نوجوان باید قافیه داشته باشند تا خواندنی و جذاب شوند؟ غم و غصه‌ها را به زبان نیاورند؟ یا شادی‌ها را اغراق‌شده به تصویر بکشند؟. تازگی، یعنی همین؛ یعنی همین که شعری بدون این‌که وزن و قافیه داشته باشد، آن‌قدر اندیشه‌ی تازه‌ای داشته باشد که آدم را شگفت‌زده بکند. می‌گویید شگفت‌زدگی یعنی چه؟ می‌گویم، یعنی همین که شاعر چیزی را به من نشان بدهد که تا به حال ندیده بودم. من را در فکرهایی غرق کند که تا به حال به سرم راه پیدا نکرده بودند؛ یعنی غافلگیرم کند؛ یعنی شخصیتی را خلق کند که هرگز وجود ندارد، اما وجود دارد؛ یعنی «نیستی» را به من معرفی کند و بگوید: «ببین! این‌که یک لبخند بزرگ و شیطنت‌آمیز دارد، اسمش «نیستی» است.» و من چه‌قدر این «نیستی» را دوست دارم، آن‌قدر که دلم بخواهد باز هم یک کودک کلاس اولی بشوم و ناخواسته لابه‌لای دندان‌هایم «نیستی» به دنیا بیاید و لبخند بزند:

«نیستی»

می‌خندید

در ردیف دندان‌های

پسرک کلاس اولی

یکی از ویژگی‌های خیلی برجسته‌ی کتاب «جنگ دختر دستکش‌پوش با سرما» عنوان‌های هوش‌مندانه و شاعرانه‌ای است که برای هر یک از شعرها انتخاب شده‌اند. کافی است، یک بار با دقت عنوان شعرها را از اول تا آخر نگاه کنید و ببینید چه‌قدر هنرمندانه انتخاب شده‌اند. ملکی به هر عنوان و اسمی برای شعرها قانع نشده است. هر کلمه‌ی تکراری را به کار نبرده است که شعرهایش فقط یک اسم داشته باشند. نقش «عنوان‌ها» در برخی از شعرهای زیتا ملکی، نقش مکمل را دارند. شبیه غذای خوش‌مزه‌ای که بدون خورشت ناقص می‌شود؛ یا قاب عکسی که بدون عکس، خالی و بی‌معنا می‌شود. برای مثال، برای شعری که شخصیت «نیستی» را معرفی می‌کند، شاعر عنوان «تازه» را انتخاب کرده است. بله، این «نیستی» که شیطنت‌آمیز می‌خندد، توی مشتش هدیه‌ی کوچکی دارد که با خودش تازگی می‌آورد؛ آن هدیه‌ی کوچک و دوست‌داشتنی چیزی نیست، جز یک دندان سفید زیبای جدید!

علاوه بر «عنوان خوب» که امتیاز تمام شعرهای زیتا ملکی در این مجموعه است، شعرهای کوتاهی که با کم‌تر از ده کلمه سروده شده‌اند یکی دیگر از ویژگی‌هایی است که شعرهای این کتاب را خواندنی می‌کند. شعرهایی که با شش‌- هفت کلمه سروده می‌شوند و تصویرهایی را در ذهن مخاطب زنده می‌کند که بارها و بارها آن‌ها را تجربه کرده، لمس کرده و نگاه کرده، اما ندیده. زیتا ملکی با شعرهایش تفاوت «نگاه کردن» و «دیدن» را به مخاطب نشان می‌دهد؛ درست مثل شعر «معجزه‌ی تابستان» که با کم‌تر از ده کلمه سروده شده است:

خدای هنرمندی ست

خدای هلوهای هسته‌جدا

هر کدام از ما بارها و بارها هلوهای هسته‌جدا را نگاه کرده‌ایم، طعم آن‌ها را چشیده‌ایم؛ و اگر خیلی نگاه شاعرانه و خوش‌ذوقی داشته باشیم، از تماشای رنگ هلو به وجد آمده‌ایم و قرمز‌ها را بیش‌تر از زردها و نارنجی‌ها دوست داشته‌ایم؛ اما چند بار تا به حال به هسته‌ی هلوها فکر کرده‌ایم؟ چند بار نشسته‌ایم و آن‌ها را تماشا کرده‌ایم؟ یا اصلاً تا به حال فکر کرده بودیم که می‌شود برای هسته‌های هلو هم شعر سرود؟ شعر یعنی همین؛ یعنی همین که معجزه‌های کوچک، اما بزرگ را نشان‌مان بدهد؛ یعنی همین که دریچه‌های کوچکی را در روح‌مان باز کند تا علاوه بر نگاه کردن، چیزها را ببینیم و زیبایی‌شان را درک کنیم.

ملکی زبان اشیا را می‌داند. می‌داند هر چیزی که در دنیا وجود دارد، چه حس و زبانی دارد. او می‌داند؛ چون یک شاعر است. چشم‌های ملکی پیش‌پا افتاده‌ترین اتفاق‌ها را می‌بیند و از دل همین «تکراری‌ترین‌ها» و «معمولی‌ترین‌ها»، «تازه‌ترین‌ها» را خلق می‌کند. درست مثل شعر «رنج گم شدن» که اندوه کلیدهایی را به تصویر می‌کشد که گم می‌شوند:

نمی‌دانی

چه رنجی می‌کشند کلیدها

از گم شدن

«جنگ دختر دستکش‌پوش با سرما» مجموعه‌ی 54 شعری است که در آن هر نوع شعری که دلت بخواهد پیدا می‌شود؛ شعرهای کوتاه ِ چندکلمه‌ای که خواندن‌شان زود تمام می‌شود و در ذهن‌مان جا خوش می‌کند؛ شعرهای بلندی که هر کدام شکلی تازگی دارند؛ و چند شعر نو و ترانه که در صفحه‌های آخر کتاب جا خوش کرده‌اند.

شعرهای این مجموعه خالی از غم و غصه نیستند. شعرها تنهایی دارند، اندوه دارند، دل‌تنگی دارند؛ اما همین حس‌های همیشگی هم به شکلی تازه بیان شده‌اند. در شعرهای ملکی «تنهایی» شکل‌های مختلفی دارد؛ «تنهایی» گاهی مه غلیظی می‌شود که در صبحگاهی می‌نشیند؛ و گاهی عروسک خیمه‌شب‌بازی‌ای می‌شود که سال‌های سال بدون حرف، بدون اخم، لبخند می‌زند.

علاوه بر شعرهایی که این مجموعه‌ی شعر نوجوان را خواندنی کرده است، مریم طباطبایی با 21 فریم تصویرگری سیاه و سفید، به امتیازات این کتاب افزوده است. طباطبایی علاوه بر تصویرسازی شعرها، خودش با هر کدام از تصویرها شعرهای جداگانه‌ای سروده است؛ تصویرگری‌هایی خلاقانه، هنرمندانه و نوجوان‌پسند!

از خود ‌به‌ خود رسیدن

طبقه‌ی چهارم

برعکس خیلی‌ها

هی سر پاگردها ناله نمی‌کند

برای کشف کردن خود هر روز

سوت‌زنان بالا می‌آید

سی و دو پله را

سر راه که می‌آید

جفت می‌کند

دمپایی‌های شوت‌شده را

و یکی‌یکی

برمی‌دارد از زمین

سیگارهای نیم‌سوخته و هسته‌ی آلو را

هوایی که می‌شود

از پلک نیمه‌باز طبقه‌ی سوم

سر می‌کشد به کوچه

بعد

در لحظه‌ای که هیچ حواسش نیست

به خود می‌رسد و می‌فهمد

طبقه‌ی چهارم بودن یعنی چه!
CAPTCHA Image