نویسنده
دیروز، یک بار دیگر آمدم و با تو پیمان بستم.
یادت هست!
اما پیمانم را چه زود شکستم.
یادت هست!
امروز هم آمدهام؛ اما نمیدانم با چه رویی دوباره پیمان ببندم.
تو که میدانی دل من بیقراری دارد.
گاهی به سمت تو و گاهی رو به دیگران است.
باز آمدم تا با تو باشم.
اجازه میدهی، نه؟
دلم میشکند، اگر از تو جواب نه بشنوم.
تو بزرگتر از آن هستی که من فکر آن را بکنم؛ خدای مهربان!
ارسال نظر در مورد این مقاله