روزهای ماندگار

نویسنده




1 آذر، روز خانواده و تکریم بازنشستگان

4 آذر،9 محرم، تاسوعا

عباس، فرزند امیرالمؤمنین، برادر سیدالشهدا، فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسین(ع) در روز عاشوراست. عباس در لغت به معناى شیر بیشه است؛ شیرى که شیران از او بگریزند. مادرش «فاطمه کلابیه» بود که بعدها با کنیه‌ی «ام‌البنین» مشهور شد. امام على(ع) پس از شهادت فاطمه‌ی زهرا با ام‌البنین ازدواج کرد. عباس، حاصل این ازدواج بود. ولادتش را در شعبان سال 26 هجرى در مدینه نوشته‏اند و بزرگ‌ترین فرزند ام‌البنین بود. وقتى امیرالمؤمنین شهید شد، عباس 14 ساله بود. عباس در کربلا 34 ساله بود و سه برادر رشید دیگر داشت که همه در کربلا به شهادت رسیدند. کنیه‏اش «ابوالفضل» و «ابوفاضل» بود.

آن حضرت، قامتى رشید، چهره‏اى زیبا و شجاعتى کم‌نظیر داشت. به خاطر سیماى جذابش او را «قمر بنى‌هاشم» مى‏گفتند. در حادثه‌ی کربلا پرچمدار سپاه امام حسین(ع) و سقای خیمه‏ها بود. غیر از تهیه‌ی آب، نگهبانى خیمه‏ها و امور مربوط به آسایش و امنیت خاندان امام حسین(ع) را هم بر عهده داشت. تا زنده بود، اهل‌بیت امام، آسایش و امنیت داشتند.

روز عاشورا امام حسین(ع) از او خواست که براى کودکان تشنه و خیمه‏هاى بى‏آب، آب تهیه کند. ابوالفضل(ع) به فرات رفت. مشک آب را پر کرد. در بازگشت به خیمه‏ها با سپاه دشمن که فرات را در محاصره داشتند، درگیر و دست‌هایش قطع شد و به شهادت رسید. البته پیش از آن نیز چندین نوبت، همرکاب با سیدالشهدا به میدان رفته و با سپاه یزید جنگیده بود. عباس، مظهر ایثار، وفادارى و گذشت بود. وقتى به فرات رسید، با آن‌که تشنه بود، به خاطر تشنگى برادرش حسین(ع) آب نخورد.

5 آذر، 10 محرم، عاشورا

کربلا عین زندگی است. از کربلا گفتن و شنیدن، مثل نفس کشیدن است. عاشورا آخرین روز جنگ با دشمن بود. روزی که دشمن فکر می‌کرد همه چیز با شهادت امام حسین(ع) تمام شده و به پیروزی رسیدند؛ اما غروب غمناک عاشورا طلوعی دیگر برای خداخواهان بود. شروعی که اسلام و خط سبز پیامبر(ص) پیش مردم پررنگ‌تر شد. حالا عاشورا مثل هوا برای‌ ماست. امام حسین(ع) رفتند تا راه خدا و اسلام زنده بماند. کربلا برای ما زندگی است؛ مثل هوا، مثل نفس.

5 آذر، تشکیل بسیج مستضعفین به فرمان امام خمینی(ره) ( 1358 ش)

ماجرا از آن‌جا شروع شد که در محله‌ی ما چند روزی اتفاق‌های بدی می‌افتاد؛ ماشین مردم پنچر می‌شد، شیشه‌ی خانه‌ها شکسته می‌شد، دعوا و درگیری سر چیزهای الکی رخ می‌داد، از مغازه‌‌‌‌ها و خانه‌ها دزدی می‌شد و بعضی‌ها هم مزاحم زن و بچه‌ی مردم می‌شدند. بالأخره هر اتفاق بدی که فکرش را بکنی، می‌افتاد. بعد از این اتفاق‌ها بود که سروصدای مردم درآمد. همین سروصدا هم به گوش بزرگان محله رسید. آن‌ها هم در یکی از روزهای خوب خدا توی مسجد جمع شدند و در مورد این اتفاق‌ها با هم حرف زدند. هر کسی چیزی گفت.

- این کار وظیفه‌ی نیروی انتظامی است.

- آخه نیروی انتظامی که نمی‌تواند هر روز مأمور بفرستد این‌جا.

- پاسگاه که می‌تواند بگذارد.

- حالا کو تا پاسگاه.

حرف و حرف و حرف تا این که بزرگ محله یک طرح داد. طرحش این بود که هر کسی آمادگی دارد بیاد مجمع آمادگان محله ثبت‌نام کند تا بقیه‌ی کار. چند تا جوان و پیر و میان‌سال آمدند و ثبت‌نام کردند.

حالا هر شب تعدادی از آن‌ها در کوچه پس کوچه‌های محله گشت می‌زنند و ما با خیال راحت می‌خوابیم. آمادگان خیلی کارها می‌کنند؛ کمک به مردم، جلوگیری از دعوا، مواظبت از نوامیس مردم و خیلی از کارهای دیگر. قرار است من هم به جمع‌شان بپیوندم.

10 آذر، اول دسامبر، روز جهانی مبارزه با ایدز

12 آذر، شهادت آیت‌ا‌... سیدحسن مدرس، روز مجلس

12 آذر، 3 دسامبر، روز جهانی معلولان

20 آذر، شهادت سومین شهید محراب آیت‌ا... سیدعبدالحسین دستغیب، 1360

26 آذر، روز حمل و نقل

27 آذر، شهادت آیت‌ا... دکتر محمد مفتح، 1358

30 آذر، شب یلدا
CAPTCHA Image