پیش و پس کربلا



مغرب است

غصه و خون می‌وزد از خاک و سنگ

کربلا

ساکت و آشفته، دلش تنگِ‌ تنگ

***

خیمه‌ها

سوخته در آتش بیدادها

بین‌شان

نیست صدا جز نفس بادها

***

مغرب است

جنگ تمام است و زمین خسته است

آفتاب

نیست، کجا بار سفر بسته است؟

***

آن طرف

قافله‌ای خسته و زخمی رهاست

آفتاب

در وسط قافله بر نیزه‌هاست

بوم کربلا

ابن‌سعد، زود باش

شمر، بی‌قرار توست

پس چرا معطلی

ری در انتظار توست

***

لشکری که رو‌به‌روست

یک سپاه کوچک است

جنگ را قبول کن

آفرین مبارک است

***

روی بوم کربلا

نقشِ های و هو بکش

آب را برای‌شان

مثل آرزو بکش

***

سعی کن که کربلا

دشتی از بلا شود

دست آن عَلَم به دوش

از تنش جدا شود

***

هر چه شادی و غرور

هر چه فتح، مال توست

ابن‌سعد، مُلک ری

پاسخ سؤال توست

***

جام باده سر بکش

سکه در هوا بپاش

انتظار مال چیست؟

ابن‌سعد زود باش!

CAPTCHA Image