آسمانه / نثرادبی




بانوی زلال

با تو سخن می‌گویم، ای بانوی آب‌های زلال! اینک تمام درهای زمین، در ماتَمی جاودان می‌سوزند و ضجه می‌زنند.

تمام فرشته‌های هفت آسمان، امشب همچنان که می‌گریند، با درخشان‌ترین ستاره، گنبد سبزت را زینت می‌دهند. گنبدی که معماری‌اش در آسمان بنا شده بود و سایه‌ی انوارش در زمین.

چشمانم را که می‌بندم، می‌توانم به وضوح ببینم. شب‌های مدینه آن‌قدر بزرگ بوده‌اند که حتی امروز هم می‌توان تصورشان کرد... گوش می‌کنم... دیوارهای خانه‌ات ناله می‌کنند.

جاده‌ی مفروش از ستارگان، گام‌هایت را به خویش می‌خواند. هنوز کوچه‌هایت بوی بهار سوخته را می‌دهد و خشت‌خشتِ خاطراتت، خیس از زلالیِ آینه‌های مالامال فاطمه‌-سلام‌الله‌علیها‌- است. بال بگشا، دیگر زمان، زمانِ درد و اشک به پایان رسیده است. بال بگشا دختر پیامبر(صل‌الله‌علیه‌وآله)، همسر علی(ع) و مادر حسنین‌-علیهماالسلام‌-...

CAPTCHA Image