نویسنده
باز هم خسته است، میدانم
بس که زحمت کشیده است عمو
در و دیوارهای معدن، هست
شاهد رنج بینهایت او...
*
میکشد دست روی پیشانی
میشود مشت او پر از شبنم
قطرههای صمیمی احساس
میچکد از نگاه او، نمنم
*
آخرِ شب به خانه برگشته
صورتش هست باغی از لبخند
بچهها را دوباره میبوسد
بچههایی که باز هم خوابند...
*
خانه را قُل قُل سماور باز
مثل یک شعر ناب پر کرده
همهجا عطر سادگی دارد
زنعمو چای تازه آورده
ارسال نظر در مورد این مقاله