آسمانه/ صدای پای پاییز

نویسنده


 

تابستان هم کم‌کم رخت سفر برمی‌بندد و جای خود را به پاییز می‌دهد. طبیعت جامه‌ی جدید بر تن می‌کند و حال و هوای پاییزی به خود می‌گیرد؛ برگ‌ها رقص‌کنان از شاخه‌ها وداع می‌کنند و آرام و سر به زیر تابع قانون طبیعت می‌شوند و بر سنگفرش‌های خیابان نقش می‌بندند. خش... خش... خش... با صدای خش‌خش برگ‌ها آرامش عجیبی در تار و پود قالی جانم ریشه می‌دواند. گام‌هایم را آهسته‌تر برمی‌دارم تا شاید کمی دیرتر به آن سوی خیابان برسم. پلک‌هایم را می‌بندم و ریه‌هایم را پر از تنفس صبحگاهی می‌کنم. تمام شهر را سکوت فرا گرفته است. قطره‌های ریز باران با ما هم‌نوا می‌شود و سرود باران را آرام آرام زمزمه می‌کند؛ گویی آسمان هوس آب‌بازی دارد. دستانم را باز می‌کنم. چند قطره باران کف دستانم می‌لغزند... احساس سبکی می‌کنم... چقدر حضور خدا پررنگ است... با صدای بوق ماشینی به خود می‌آیم. کوچه به پایان رسیده است. کاش نه کوچه انتهایی داشت و نه باران بند می‌آمد!
CAPTCHA Image