نویسنده
دُنکیشوت
نقد و بررسی رمان دُنکیشوت
اثر: دون میگل د سِروانتِس ساآودرا
یک گاری در حال آمدن به سوی بالای جاده بود که به وسیلهی قاطرها کشیده و پرچمی بر فراز آن دیده میشد. دنکیشوت اسبش را در وسط جاده به انتظار رسیدن آن گاری نگه داشت. گاری ایستاد و دنکیشوت از راننده پرسید: کجا میروید و درون اتاقک گاری چیست؟ راننده جواب داد یک شیر بسیار بزرگ درون اتاقک است و ما آن را برای پادشاه میبریم. دنکیشوت فریاد کشید درِ قفس را باز کنید و بگذارید شیر بیرون بیاید، یا من شما را با این نیزه خواهم کشت.
بعد از فرار، راننده و سانچو، شیربان، یکی از درهای قفس شیر را گشود و دنکیشوت از اسبش پایین آمد. شمشیرش را از نیام بیرون کشید، جلو شیر ایستاد و منتظر ماند تا شیر بیرون بیاید. شیر به او نگاه کرد و دهندرهای کشید و آنگاه مثل یکی گربه چنگالهایش را شروع به لیسیدن کرد.
دنکیشوت باز در انتظار پایین آمدن شیر ماند؛ اما شیر به بیرون از قفس نپرید و دوباره خمیازه کشید و سرش را برگردانید و به خواب رفت. دنکیشوت خیلی غضبناک شد و به شیربان گفت تا شیر را از قفس بیرون بیندازد. شیربان پاسخ داد نه من اینکار را نمیکنم برای اینکه مرا میکشد. او از جایش بیرون نمیآید برای اینکه از تو میترسد!
دنکیشوت چند لحظه فکر کرد و گفت درست است، شیر از قفس بیرون نمیآید، برای اینکه از من میترسد. درِ قفس را ببند.
شیربان درِ قفس را بست و آنگاه ساچو و رانندهی گاری بازگشتند. دنکیشوت در حالیکه خیلی به هیجان آمده بود به ساچو گفت: «شیر از من ترسید، بنابراین من اکنون خود را شوالیهی شیردل مینامم.»
***
«کارلوس فوئنتس» نویسندهی معروف آرژانتینی در مقالهای که دربارهی دنکیشوت نوشته میگوید: «اگر از من بپرسند عصر جدید از چه زمانی شروع شد؟ میگویم از آن زمان که دنکیشوت لامانچاپی در سال 1605 دهکدهی خود را ترک کرد. به میان دنیا رفت و کشف کرد که دنیا به آنچه او دربارهاش خوانده شباهتی ندارد.»
«دُنکیشوت» (Don Quixote) پهلوانی خیالی و مردی ابله نظیر پهلوانان بیدست و پا و دغلکار است که در فارسی عامیانه به آن «پهلوان پنبه» میگویند.
دنکیشوت نجیبزادهای است با نام واقعی «آلونسو کیخانو» که در روستایی زندگی میکند. این جناب نجیبزاده به جای سرکشی به املاک و مزارعش، وقتش را به خواندن کتاب میگذراند و آنقدر در این کار افراط میکند که عاقبت تصمیم میگیرد پی آرمانهای قهرمانان کتابهایش برود. اول با دوستانش، کشیش و دلاک و هر کسیکه دم دستش میآید، مشورت میکند و طبیعی است که همه مسخرهاش میکنند، اما آونسو کیخانو از رو نمیرود. سلاح کهنه و زنگزدهی اجدادش را صیقل میدهد و کلاهخودی هم از مقوا برای خود میسازد. اسب لاغرش را به یک نام قهرمانانه مفتخر میکند و برای خودش اسم پهلوانی «دنکیشوت دِلامانچا» میگذارد.
«دُنکیشوت» در دورانیکه شوالیهگری دیگر رونقی ندارد میخواهد بساط پهلوانی علم کند. این مرد که خود را مبارزی دلیر و شکستناپذیر میپنداشته، با خادم خود که همیشه حامل سلاح او بوده، به مسافرت میپرداخته است و در این سفر اعمال مجنونانهای از وی سر میزند. داستان زندگی وی جنبهی عبرتآموزی برای دیگران دارد.
دنکیشوت، انسانی شریف و نوعدوست و خوشقلبی است و هدفهای بشردوستانه دارد. میخواهد که از مظلومان و ستمکشان رفع ظلم و ستم کند و یار و یاور رنجدیدگان باشد؛ اما دنکیشوت به عوض اینکه برای رفع مظلومان راهحلهای عملی و واقعی پیدا کند، از تخیّل بیمار خود و در عالم وهم و پندار استفاده میکند که باعث اشتباهات فراوان میگردد. در کنار او هم نیز، «سانکوپانزا»، اسلحهدار و همراه دنکیشوت، شخصیتی سادهلوح است، ولی برخلاف دنکیشوت از تخیل بیمار خود در اجرای نقشههای دنکیشوت استفاده نمیکند. درحقیقت همراهی «سانکوپانزا» با «دنکیشوت» وسیلهای است برای اینکه نقاط ضعف دنکیشوت بهتر و روشنتر نمایانده شود. مثلاً یکی از ادبای مغربزمین نوشته است که: «دنکیشوت نمایش و تقلید مسخرهای است از حماقتهای انسانی... چون ما حماقتهای خود را در لباس دنکیشوت مجسم میبینیم و نادانی و بیخبری و بیشعوریمان در قالب سانکوپانزا تجلی میکند، خندهیمان میگیرد.»
ولی این را باید گفت که دنکیشوت نهتنها مظهر «حماقتهای انسانی» نیست، بلکه خود او هم اصولاً آدم احمقی نیست. کدام احمقی است که این آرمانها و هدفهای عالی و بشردوستانه را از دل و جان بپرستد و هستی خود را در راه آنها فدا کند؟ «تورگینف» مینویسد: «برای خود زندگی کردن و در غم خود بودن چیزی است که دنکیشوت آنرا شرمآور میداند، اگر بتوان چنین گفت، او همیشه بیرون از خود و برای دیگران زندگی میکند. برای برادران خود و برای مبارزه با نیروهایی که دشمن بشرند، زندگی میکند.» «ولرد بایرون» دربارهی این رمان به درستی نوشته است که: «دنکیشوت از هر رمانی غمانگیزتر است. و بهخصوص از آن رو غمانگیزتر است که ما را به خنده وامیدارد. قهرمان آن مردی است درستکار و همیشه طرفدار حق و عدالت؛ تنها هدف او مبارزه با ظالمان است...» همچنین «سانکوپانزا» نیز آنقدر که به نظر میرسد احمق و سادهلوح نیست و چنانکه «ارنبورگ» مینویسد: «زرنگی و نوعی فلسفهی عملی خاص خود را دارد. وفاداری او به دنکیشوت نشان میدهد که آرمانهای این یک از برای آن مرد روستایی نیز گرامی است.»
«دون میگل د سِروانتِس ساآودرا» (Don Miguel de Cervantes Saavedra) (1616- 1547) رماننویس، شاعر، نقاش و نمایشنامهنویس اسپانیایی بود.
رمان مشهور «دنکیشوت» که از پایههای ادبیات کلاسیک اروپا بهشمار میآید و بسیاری از منتقدان از آن بهعنوان اولین رمان مدرن و یکی از بهترین آثار ادبی جهان یاد میکنند، اثر اوست. به وی لقب شاهزادهی نبوغ دادهاند.
سروانتس برخلاف شهرتش، زندگی سخت و پرماجرایی داشت. او در دهکدهی کوچکی در نزدیکی مادرید به نام «آلالادی هنارس» و در خانوادهای نهچندان ثروتمند به دنیا آمد. مادر وی «لئونوردی کوتیناس» هفت بچه به دنیا آورد که سروانتس فرزند چهارم وی بود. پدرش «رودریگودی سروانتس» یک جراح و داروساز بود. بیشتر کودکی سروانتس در سفر از شهری به شهر دیگر گذشت، زیرا پدرش در جستجوی کار بود. در سال 1551 پدرش به همراه خانواده به «والادولید» مهاجرت کرد؛ اما میگل در سال 1556 به «کوردوبا» رفت. دربارهی تحصیلات ابتدایی میگل ابهاماتی وجود دارد و اما بدون شک تحصیلات وی در سطح دانشگاهی نبودهاند. وی در سال 1556 در مادرید مستقر شد. وی در سال 1556 به دستور «فلیپه دوم» پادشاه وقت اسپانیا برای شرکت در جنگ به ایتالیا سفر کرد. وی به مطالعهی برخی از آثار ادبی در آنجا پرداخت و تحت تأثیر هنر ایتالیایی قرار گرفت. سروانتس در جنگ لپانتو شرکت داشته است. دست چپ او در این جنگ به دلیل صدمهای که به اعصاب دستش وارد شد از کار افتاد. او همیشه از شرکت در این جنگ با افتخار یاد میکرده است و نام «جانباز لپانتو» بر وی نهاده شد. او در سال 1572 به زندگی نظامی خود پایان داد و زندگی عادی خود را از سر گرفت. سروانتس در سال 1584 با دختری به نام «کاتالینا دی سالازری پالاسویس» که هجده سال از او جوانتر بود، ازدواج کرد. کاتالینا دختر یک رعیت و روستایی بود.
سروانتس حداقل دوبار در سالهای 1579 و 1602 بهخاطر عدم همخوانی حسابهای مالی و کسری موجود به زندان افتاد. عموماً سروانتس را فرد صادقی میدانستهاند، اما وی قربانی شغل نامناسب خود شد. بین سالهای 1596 تا 1600 در شهر «سویل» اسپانیا زندگی میکرد و از سال 1604 به شهر «والادولید» عزیمت کرد.
سروانتس از سال 1606 بهطور دایم در مادرید اقامت گزید و بقیهی زندگیاش را در آنجا سپری کرد، اما وضعیت اقتصادی او همچنان اسفبار ماند.
«سروانتس» نابغهی ادبیات و اسپانیایی همعصر «شکسپیر» با اثر فوقالعادهای خود، «دنکیشوت دلامانکا» در سال 1605 گشایشگر رمان مدرن بود. این اثر به بسیاری از زبانهای دنیا ترجمه شده است. دنکیشوت پس از انجیل، پرتیراژترین کتاب در سطح جهان بهشمار میرود. هوش و نبوغ سروانتس بهعنوان نگارندهی ماهیت و ذات انسان نهتنها از سوی بسیاری از نویسندگان بزرگ چون والتر اسکات، چارلز دیکنز، گوستاو فلوبر، هرمان ملویل، فیودور داستایوفسکی و همچنین آثار نویسندگانی چون جیمز جویس، جورج لوییزبورخس به تأیید رسیده است، بلکه اندیشمندان و متفکران مشهوری چون «زیگموند فروید» با ارائهی برخی از کشفیات روانشناختی خود به اثر سروانتس اعتبار بخشیدهاند. رماننویس، نمایشنامهنویس و شاعر اسپانیایی و خالق دنکیشوت، مشهورترین چهره در ادبیات اسپانیا بهشمار میرود. اگرچه عظمت سروانتس مدیون آثاری چون «شوالیه دِلامانکا» یا همان دنکیشوت و «اینجنیوسو هیدالگو» است، اما دیگر آثار ادبی وی نیز مانند در گالاتئا (1585)، رمانهای سرمشق (1613)، قسمت دوم رمان شوالیهی مبتکر: دنکیشوت لامانچایی (1615) و وظایف پِرسیلِس و سیگیس موندا (1617) درخور توجه است.
جایزهی ادبی «میگل دو سروانتس» جایزهای در حوزهی ادبیات اسپانیایی است که از سال 1979 هر ساله از سوی وزارت فرهنگ اسپانیا به نویسندگان برگزیده اعطا میشود. این جایزه را به یاد «میگل سروانتس» نام نهادهاند و ارزش مالی آن یکصدهزار یورو است.
«دون میگل سِروانتِس ساآودرا» رماننویس، شاعر، نقاش و نمایشنامهنویس در 23 آوریل 1616 در مادرید اسپانیا درگذشت. کتاب دوجلدی «دنکیشوت» او تاکنون به هفتاد زبان زندهی دنیا ترجمه شده و 2300 بار در جهان منتشر شده است. تنها در زمان خود او نیز این کتاب شانزدهبار تجدید چاپ گردید. همچنین این کتاب در سالهای مختلف و از سوی ناشرین و مترجمین مختلف در ایران چاپ و به فروش زیادی دست یافته است.
شخصیت دنکیشوت همچنین الهامبخش نقاشیهای فراوان شده است. از میان جالبترین و ارزندهترین تابلوهای نقاشی باید از تابلوی پیکاسو، نقاش معروف جهان اشاره کرد؛ او این تابلوی بسیار زیبا از دنکیشوت را، درحالیکه سوار بر اسب خویش است و نیزه و سپر با خود دارد، و سانچو پانسا، درحالیکه بر خر خود سوار است، کشیده است.
همچنین شرکتهای معتبر فیلمسازی جهان از آن صدها تئاتر و فیلم در قالب سریال تلویزیونی، سینمایی و کارتون انیمیشن با ایفای نقش هنرمندان و کارگردانان بنام و مشهور جهان به تصویر کشیدهاند.
ارسال نظر در مورد این مقاله