روزهای ماندگار

نویسنده


 

7 مهر، ولادت امام رضا(ع)

شمع جمع شاپرک‌هایی رضا

ای کلید ساده‌ی مشکل‌گشا

آن گل زیبا گل خوشبو تویی

ای رضاجان، ضامن آهو تویی

با نگاهت چون کبوتر کن، مرا

تا بگیرم اوج، خوشحال و رها

8 مهر، بزرگداشت مولوی

آن‌وقت‌ها که لشکر مغول بی‌رحمانه می‌تاخت و فرهنگ و هنر ایرانی را زیر سم اسبانش لگدکوب می‌کرد، ایران داشت رو به نابودی می‌رفت و ناامیدی و یأس همه‌ی ایران را در بر گرفته بود. دیگر زندگی زیر بار زور کسانی‌که با فرهنگ و هنر بیگانه بودند، سخت و ناگوار شده بود. شب، ترس و مرگ به جان مردم افتاده بود و اراده از همه‌ی مردم گرفته شده بود؛ اما در این میان مردی خورشیدوار طلوع کرد که امید را به زندگی مردم برگرداند. مردی که حرف‌هایش لبریز نور و روشنی بود. خدا را در دل مردم زنده کرد و امید را به مردم برگرداند؛ و آن مرد شاعر بزرگ ایران، مولوی بود.

9 مهر، روز جهانی ناشنوایان

یک روز تصمیم بگیر دنیا را به شکل دیگری ببینی. شکلی که صدایی در آن نباشد. گوش‌هایت را ببند. آنقدر که کوچکترین صدا را نشنوی. آن‌وقت برو توی جمع مردم. ببین زندگی بدون صدا چگونه است. هرچند یک آرامش خاصی دارد؛ اما دوست داری رنگ و شکل صداها را بشنوی. می‌دانی که هر صدایی برای خودش شکل و حجم دارد. گاهی صدا می‌تواند با تو کلی حرف داشته باشد. صدا می‌تواند چیزی یا کسی را به تو معرفی کند. دیدن دنیا از نگاه یک ناشنوا می‌تواند برایت پر از درس باشد. پس یک‌بار هم که شده، یک روز تصمیم بگیر دنیا را به شکل دیگری ببینی.

10 مهر، روز جهانی سالمندان

پدربزرگ، مادربزرگ، بی‌بی، آبا، عزیز، ننه‌آقا، ننه‌خانم، آقابزرگ... راستی تو بابابزرگ و مامان‌بزرگت را چی صدا می‌کنی؟ به‌نظرت کدام‌ یک زیباتر و رساتر است؟

اصلاً بی‌خیال این بحث‌ها، رابطه‌ات با این آدم‌ها که سنی ازشان گذشته چه‌طور است؟ اگر احساس می‌کنی که این‌ها خسته‌کننده و بی‌استفاده‌اند، این را بدان که بزرگترها با حضور شما دلگرم و خوش‌حال می‌شوند. تو که عطر نوجوانی را داری، می‌توانی قسمتی از عطر وجودت را هدیه به آن‌ها بکنی. امروز حداقل به یک سالمند کمک کن. فرقی نمی‌کند چه کسی باشد. مهم توجه به این بزرگان است.

17 مهر، روز جهانی کودک

امروز همه مهمان اتاق کوچک داداش‌کوچولو هستیم. من و بابا و مادر، امروز کودک می‌شویم. به کمد اسباب‌بازی داداشم سری می‌زنیم. با اسباب‌بازی‌هایش بازی می‌کنیم. به وسایل خرابش می‌رسیم. کتاب‌های قصه و شعرش را می‌خوانیم. مادر هم چند خوراکی بچه‌گانه آماده می‌کند و دور هم می‌نشینیم و با هم خوراکی می‌خوریم. بعد از این‌که بهمان خوش گذشت، اتاقش را مرتب می‌کنیم و به داداش شب‌بخیر می‌گوییم.

بابا می‌گوید: «امروز روز کودک است باید روزی کودک و کوچک شویم تا هم احساس بچه‌ها را درک کنیم و یادمان نرود که روزی کودک بودیم.»

20 مهر، روز بزرگداشت حافظ

گاهی به حافظه‌ی‌مان که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که چقدر از ما دور است. این حافظه که می‌تواند چیزهای زیادی را در خود نگاه دارد. حفظ یک بیت شعر که چیزی نیست؛ حتی یادمان نمی‌آید که دیروز ناهار چه خورده‌ایم. این دریای عظیم می‌تواند کوهی از اطلاعات را در خود نگه دارد به شرطی که خودمان بخواهیم. شاید یکی از دلیل‌های حفظ نکردن مطالب این باشد که با آن زندگی نمی‌کنیم و از خود بیگانه می‌د‌انیم. حتماً می‌گویی حفظ این همه مطالب کار رایانه و موبایل و این حرف‌هاست؛ ولی وقتی به حافظ نگاه می‌کنیم می‌بینیم که می‌توان مثل او بود. او که به قول خودش قرآن را با چهارده روایت حفظ است.

عشقت رسد به فریاد ار خود به‌ سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

بیایید کمی حافظه‌ی‌مان را از تعطیلی دربیاوریم.

23 مهر، شهادت آیت‌ا... اشرفی‌اصفهانی

سنی از او گذشته بود. نزدیک هشتاد سال؛ اما با همه‌ی این‌ها به جبهه می‌رفت و برای رزمندگان سخنرانی می‌کرد. با یکایک آنان دست می‌داد و به گفتگو می‌نشست. می‌گفت: «وقتی به جبهه می‌روم تا مدتی روحیه‌ام قوی می‌شود.»

جبهه‌های ایلام، قصرشیرین، پادگان ابوذر، گیلان‌غرب، نوسود، بستان، آبادان، خرمشهر و سومار سخنرانی‌های دلنشین او را به یادگار دارند. پس از آزادی قصرشیرین، به آن شهر سفر کرد و با خواندن دو رکعت نماز شکر در مسجد این شهر، سپاسگزاری خود را به درگاه خداوند به جای آورد. در دومین سفر خود به خوزستان پس از آزادی خرمشهر، عازم اهواز شد و مردم این شهر نماز شکر را به امامت ایشان به جای آوردند.

24 مهر، روز جهانی نابینایان (روز عصای سفید)

همین دور و برهاست. به دقت که نگاه کنی پیدایش می‌شود. یا نه، اگر گوش‌هایت را تیز کنی، می‌توانی صدای عصایی که ممتد به زمین می‌خورد را بشنوی. کافی است فقط یک‌بار صدایت را بشنود. تا عمر داری، تو را با صدایت می‌شناسد. بالاتر از این می‌تواند صدای قدم‌هایت را حس کند و حتی تو را از بویت با دیگری تشخیص بدهد.

این هنر اوست. اگر در دنیا از نعمت دیدن محروم است، هوش بالایش را نمی‌توانی انکار کنی! به قول شاعر:

خدا گر ز حکمت ببندد دری

به رحمت گشاید در دیگری

25 مهر، 29 ذی‌القعده، شهادت امام محمد تقی(ع)

وقتی غذا تمام شد، چند نفر آمدند تا سفره را جمع کنند. یکی از خادم‌ها با پارچ پر از آب و ظرفی خالی به طرف امام آمد. خادم ظرف را زیر دست امام گذاشت و پارچ را روی دست امام سرازیر کرد تا امام دست‌هایش را بشوید. امام جواد دست‌هایش را شست و از خادم تشکر کرد. خادم با پارچ و ظرف به طرف مهمان دیگر رفت. مهمان‌ها دست‌های‌شان را که می‌شستند، فوری با دستمال پاک می‌کردند؛ اما امام جواد وقتی دست‌هایش را شست، دست‌هایش را به سر و صورتش کشید. بعد دست‌ها را بالا برد و گفت: «خدایا مرا از کسانی قرار بده که هرگز غبار سیاه و ظلمانی و ذلت و خواری بر صورت‌شان نمی‌نشیند!»

بعد با دستمالی که داشت، دست‌هایش را خشک کرد.

26 مهر، 1 ذی‌الحجه، سالروز ازدواج امام علی(ع) و حضرت فاطمه(س)

کاروانِ ستاره‌ها، امشب در زیباترین جشنِ عشق و سرور حاضرند؛ قصرِ شادمانی، از استواری ایمان، بر خود می‌لرزد. دست‌های تقدیر، در پیِ شکوفه‌های اخلاص‌ا‌ند و نسترن‌ها، می‌آیند تا حضور زهرا و علی را جشن بگیرند.

خانه‌ای به اندازه‌ی آسمان، میهمان گام‌های مرد و زنی می‌شود که تمام جهان، بسته‌ی گام‌های صبورشان خواهد شد! و تاریخ تازه از همین لحظه آغاز خواهد شد و ملایک تا ابد در سجده‌ی جاودان خود خواهند ماند! حالا لحظه‌‌ی آغاز ابدیت است.
CAPTCHA Image