یک حرف و دو حرف

نویسنده




نوشتن برای بچه‌های این سر دنیا تا آن سرِ دنیا!

گپ و گفت با نویسنده‌ی علی‌کوچولویی که دیگه کوچیک نیست!

علی‌کوچولو فتو انیمیشنی بود که در دهه‌ی 60 بر تلویزیون خانه‌‌ها نقش بست و خیلی از بزرگ‌ترهای الآن را که آن موقع‌ها کوچولو بودند، پای تلویزیون نشاند. دوره‌ای بود که پدرها خط مقدم جبهه بودند و مادرها در پشت خط، رخت می‌شستند؛ غذا می‌پختند و دلخوش بودند که بچه‌ها علی‌کوچولو را می‌بینند و بهانه نمی‌گیرند. الآن سال‌ها از آن زمان گذشته و علی‌کوچولو و بیننده‌هایش بزرگ شده‌اند. علی کوچولوی آن سال‌های درگیری و اضطراب را، مجید راستی نوشت. نویسنده‌ای که در سال‌های جنگ، مجموعه‌ای دوست‌داشتنی و مهربان نوشت و در یاد بچه‌های آن دوران ماندگار شد.

راستی در سال 1333 در تهران به دنیا آمده، درس خوانده و به دانشگاه رفته است. از سال 59 تا 84 در گروه کودک و نوجوان شبکه‌ی اول و دوم سیما مشغول کار بوده است. طی این سال‌ها دو دوره مدیریت گروه کودک و نوجوان را به عهده داشته است. او طراحی و نویسندگی برنامه‌های مختلفی برای کودکان انجام داده است. هنوز هم برای بچه‌ها می‌نویسد و می‌گوید نویسندگی همان چیزی است که هر روز علاقه‌اش به آن بیش‌تر می‌شود. کتاب‌های او زیادند، آنقدر که انگشت‌هایم کم می‌آورند برای شمردن. از بین آن همه می‌توانم از شیر پیر و دندانش؛ ماجراهای علی‌کوچولو؛ این سر دنیا، آن سر دنیا؛ یک تکه آسمان به من بده؛ کوه سنگی و داریوش بزرگ؛ دخترک موفرفری؛ قصه‌های بی‌بی و بابا و چند تا دوست؟ را نام ببرم.

مجید راستی تازگی‌ها رئیس انجمن نویسندگان کودک و نوجوان شده است. او صمیمی و خوش‌قول است. سر وقت و با حوصله سؤال‌هایم را جواب می‌دهد و خیلی دوست ندارد او را رئیس انجمن صدا بزنیم. خودش می‌گوید عضو انجمن بودن بهترین عنوان برای یک نویسنده است.

آقای راستی بیایید با هم به کودکی‌تان سرک بکشیم. آن موقع‌ها چه ‌خبر بود؟

- کودکی من پُر از بازی بود. پُر از شادی، درس و مدرسه بود.

وقت‌هایی که دلم برای مدرسه تنگ می‌شد، شب، خواب مدرسه را می‌دیدم. هیچ ‌وقت به یاد ندارم که دیر به مدرسه رسیده باشم. دست‌کم به ‌خاطر بازی‌های اول صبح، سحرخیز بودم.

بازی‌های محبوب دوره‌ی کودکی‌تان چه بود؟

- بازی با بچه‌ها، بازی با سبزه‌ها و گل‌های توی باغچه. تیله‌بازی، بازی الک‌دولک، قایم‌باشک، گانیه، شکل درست کردن با گِل رُس، بادبادک‌بازی، برف‌بازی، سرسره‌بازی روی برف و یخ و...

آن موقع‌ها چه فرقی با کودکی بچه‌های الآن داشت؟

- بچه‌ها الآن راحت نیستند. خیلی باید مواظب همه‌ی چیزهای دور و برشان باشند. بزرگترها از بچه‌ها خیلی توقع دارند. خیلی به بچه‌ها دستور می‌دهند. اعصابشان را خرد می‌کنند. البته بزرگترها هم تقصیر ندارند. جای کافی برای بازی بچه‌ها نمانده است. نه حیاط بزرگ، نه کوچه‌ی خلوت و بدون ماشین، نه دوستان زیاد توی محله. جای بازی ما در حیاط خانه یا کوچه، از این سر دنیا تا آن سر دنیا بود. خوب است که بچه‌ها بیش‌تر به سراغ بازی‌های پرحرکت و شادی‌آفرین بروند. من هنوز هم برای شادشدن‌- وقتی که خسته یا غمگینم‌- کودکی‌ام را به یاد می‌آورم!

بچه‌ی کتابخوانی بودید؟

- کتاب‌خواندن برایم مثل جایزه‌گرفتن بود. حتی فکر کتاب‌خواندن را هم دوست داشتم.

از کتاب‌هایی که در آن زمان می‌خواندید چیزی هم یادتان مانده است؟

- اولین کتابی که خواندم کتاب نخودی بود. بعد از عضوشدن در کتابخانه‌ی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کتاب‌های آن‌جا را هر هفته می‌گرفتم و می‌خواندم.

توی مدرسه شاگرد زرنگ بودید یا تنبل؟

- معمولاً جزء دو‌- سه تا شاگرد اول درسخوان کلاس بودم.

اهل شیطنت هم بودید؟

- دوست نداشتم خودم شیطانی کنم؛ اما شیطنت بچه‌های دیگر را تماشا می‌کردم.

دوست داشتید چه‌کاره شوید؟ اصلاً فکر می‌کردید یک روز نویسنده شوید؟

- من از بچگی نقاشی‌کردن را دوست داشتم. به مدرسه که رفتم، درس انشانویسی را هم خیلی دوست داشتم. دوست‌داشتنی‌ترین کلاس‌ها برای من، زنگ انشا و کاردستی بود. شغل معلمی، نقاشی و نویسندگی را هنوز هم دوست دارم!

چطور شد که شروع به نوشتن کردید؟

- کلاس هشتم را تازه تمام کرده بودم. تابستان گرمی بود و من هنوز برنامه‌ای نداشتم. این بود که تصمیم گرفتم قصه بنویسم. به خودم قول دادم تا یک ماه، روزی یک قصه بنویسم و نوشتم. سه سال بعد دو تا از آن قصه‌ها در یک مجموعه با نام «قصه‌های بچه‌ها» چاپ شد. اولین قصه‌ام که به صورت مستقل برای بچه‌ها به چاپ رسید، کتاب «پسرک و خورشید» بود که در سال 55 منتشر شد.

کسی مشوق‌تان بود؟ کسی بود که برایش داستان‌های‌تان را بخوانید؟

- معلم انشای سه سال اول دبیرستانم به نام آقای خسروی بهترین مشوق من بودند. او همیشه از من می‌خواست انشایم را بخوانم. هر بار که یک راهنمایی هم می‌کرد. بچه‌هایی هم که انشا نمی‌نوشتند مرا دعا می‌کردند که به دادشان رسیده‌ام! چرا که هر بار یکی کم‌تر از انشاننویس‌ها سرزنش می‌شدند!

چرا نوشتن برای کودک را انتخاب کردید؟

- من انتخاب نکردم. نوشتن برای بچه‌ها مرا انتخاب کرد. هنوز هم فکر می‌کنم تنها کاری است که با گذشت هر روز، علاقه‌ام به آن بیش‌تر می‌شود.

چطور شد که اولین کتاب‌تان را چاپ کردید؟

- سه سال مانده بود تا دیپلم بگیرم. یک روز فکر کردم قصه‌هایم را برای چاپ به ناشر بدهم. کلی با خودم کلنجار رفتم تا جرأت پیدا کنم به سراغ ناشرها بروم. سراغ خیلی‌ها رفتم و از همه یک جواب شنیدم: «نه!»

اما جوابِ نه، چیزی نبود که من می‌خواستم. باز هم ادامه دادم. رسیدم به یکی از ناشران بزرگ که نزدیک میدان بهارستان بود. آقای محترم میانسالی بودند که از من پرسیدند: «کاری هم چاپ کرده‌ای؟» جواب دادم: «خیر!» گفتند: «ما کارتان را چاپ می‌کنیم.» من خوش‌حال شدم؛ اما بعد ایشان گفتند: «به شرطی که اول بروی و معروف بشوی...» بالأخره ناشری را پیدا کردم که قصه‌های نویسندگان جوان را چاپ می‌کرد. با هزار امید به سراغش رفتم و کارم را دادم. پس از چند ماه انتظار، وقتی اولین کتابم به چاپ رسید، برایم مثل یک تولد دیگر بود!

شما در دهه‌ی 60 برای تلویزیون مجموعه‌ی علی‌کوچولو را نوشتید. به نظر شما چرا بچه‌های آن دوره آن‌قدر این شخصیت را دوست داشتند؟

- آن روزها برای همه‌ی ما خاطره شده. هنوز هم گاه و بی‌گاه می‌بینم بچه‌های دیروز از یادآوری بعضی از برنامه‌های کودک از جمله ماجراهای علی‌کوچولو لبخند بر لبان‌شان می‌نشیند. علی‌کوچولو مثل خودشان بود، با همه‌ی کارها و فکرهایش. بچه‌ها از دیدن فکرها و کارهای خوب و جالب‌شان لذت می‌برند. علی‌کوچولو آن‌ها را به خودشان نشان می‌داد.

سوژه‌ی داستان‌های‌تان را چه‌طور پیدا می‌کنید؟

- برای پیداکردن سوژه باید زیاد فکر کرد. درست مثل کسی که توی تاریکی به دنبال رسیدن به جایی است؛ اما نمی‌داند کجا. آن‌وقت، دیر یا زود نوری پیدا می‌شود و شما را به سوی خودش می‌کشاند. گاهی وقت‌ها چند تا نور یک‌جا پیدا می‌شود! اگر در طول روز سوژه‌ی مناسبی پیدا کنم، می‌د‌انم در خواب به سراغم می‌آید!

اولین کسی که قصه‌های‌تان را می‌خواند و نظر می‌دهد کیست؟

گاهی وقت‌ها، در مورد قصه‌ای که می‌نویسم از همسرم نظر می‌خواهم. از آن‌جا که خود او هم نویسنده است، معمولاً نظراتش به بهتر شدن کارم می‌انجامد.

چه‌قدر انتقادپذیر هستید؟ انتقادها را در کارتان پیاده می‌کنید؟

- همه‌ی نظرات و انتقادها را می‌شنوم؛ اما از آن‌هایی استفاده می‌کنم که فکر می‌کنم به بهتر شدن کارم کمک خواهد کرد.

از عادت‌های نویسندگی‌تان بگویید؟ مثلاً این‌که باید جای خاصی باشید یا وسایل خاص خودتان را داشته باشید؟

- قلم و مداد و یک جای ساکت و بدون رفت‌وآمد. دوست دارم موقع نوشتن همه‌چیز را در خیالم ببینم و غیر از آن حرکت اضافی نباشد. گاهی‌وقت‌ها هم مستقیماً آنچه را که می‌خواهم بنویسم، تایپ می‌کنم.

بهترین اتفاقی‌که به واسطه‌ی نویسندگی‌تان در زندگی‌تان افتاد؟

- از بهترین اتفاق‌ها در دنیای نویسندگی برایم یکی انتشار اولین کتابم بود. بعد هم نوشتن «ماجراهای علی‌کوچولو» و کتاب «این سر دنیا، آن سر دنیا» که هر دو هم جایزه گرفتند.

شما کتاب‌های زیادی نوشته‌اید. از بین‌شان کدام را از بقیه بیشتر دوست دارید؟

- «ماجراهای علی‌کوچولو» و «این سر دنیا، آن سر دنیا».

و دلیل انتخاب این دو کتاب؟

- اولی به خاطر خاطره‌شدنش برای بچه‌های دیروز و دومی به خاطر این‌که آن را برای همه‌ی بچه‌های دنیا نوشته‌ام.

آقای راستی تازه چه خبر؟

- چند تا قصه‌ی آماده‌ی چاپ دارم که دست چند تا از ناشرهاست. جلد دوم و سومِ «قصه‌های بی‌بی و بابا»، «پسرکوچولویی به نام غوره» و «خواب‌های علی‌کوچولو» در انتشارات بِه‌نشر، قصه‌های «من و فیلَم» و «پادشاهی که کشورش را گم کرد» در نشر پیدایش، «چند تا دوست؟» در انتشارات سروش، «شهر خیارها» و «قصه‌های کوچولو کوچولو» در دانش‌نگار، «چه کسی برای گنجشک نامه نوشت؟» با دو اثر دیگر در نشر شهر و «قصه‌های فندقی» در نشر افق.

شما الآن رئیس انجمن کودک و نوجوان هستید. نویسندگی سخت‌تر است یا رئیس بودن؟

- نویسندگی هم سخت است و هم شیرین. چرا که خود فرد با زحمت و تلاش باید در آن راه طولانی پیش برود؛ اما مسؤولیت داشتن در هر کجا، یک فرصت است برای انجام دادن کاری در کنار دیگران. در ضمن، عضو انجمن نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان بودن را بهترین عنوان برای خود و هر دوستِ نویسنده‌ی دیگر می‌دانم.

کار کدام نویسنده‌ی ایرانی و خارجی را دوست دارید و بابت کتابش پول می‌دهید؟

- هر پولی که برای خرید کتابی می‌دهم فکر می‌کنم کمترین بها برای آن است. اجازه بدهید از میان دوستان نویسنده‌ام نامی نبرم. همه برایم عزیز و بسیار قابل احترام هستند؛ اما از نویسندگان خارجی نوشته‌های اریش کستنر را بیشتر دوست دارم.

قُله‌ای که مجید راستی در نویسندگی دوست دارد به آن برسد کجاست؟

- دوست دارم همیشه قله‌ای پیش رویم باشد با هزار راه نرفته، آن هم برای نوشتن قصه‌های تازه. دلم می‌خواهد بزرگ‌ترین جایزه را از بچه‌ها بگیرم؛ و آن جایزه‌ی بزرگ هم یک جای کوچک است در دل بچه‌ها. همین!
CAPTCHA Image