گزارش ماه

نویسنده




خیال‌هایی، متولد ماه مهر

یک روز چشم باز می‌کنی و می‌بینی آخرش را نقطه گذاشته‌اند. یک روز نگاه می‌کنی و می‌بینی تا یک سال دیگر خبری از فصل دوست‌داشتنی‌ات نیست. یک روز چشم باز می‌کنی و می‌بینی کوچه‌های هفت صبح منتظر قدم‌های تو؛ سر جای همیشگی، سر قرار همیشگی ایستاده‌اند و تو باید مهر را یک ‌بار دیگر شروع کنی.

مهر آمده. کوچه‌ها پر از برگ و بادند. کیف‌های مدرسه دارند از هیجان می‌میرند. کتاب‌ها آماده‌اند دستی بیاید و بازشان کند. سال تحصیلی جدید شروع شده و مدرسه همان جای همیشگی است. همان جایی که سه‌ماه قبل رهایش کرده بودی به امان خدا!

ما شاگردمدرسه‌ای‌ها حس‌های متفاوتی نسبت به آمدن مهر داریم. اکثر ما در ذهنمان یک مدرسه‌ی ایده‌آل داریم که دلمان می‌خواهد مدرسه‌ی ما هم شبیه به آن شود. از دوست‌هایم پرسیدم مدرسه‌ی مورد علاقه‌ی‌‌تان چیست؟ مدرسه‌ای که محبوب‌ترین مدرسه‌ی دنیا باشد، مدرسه‌ای که وقتی هست دوستش داشته باشید و وقتی تعطیلید و نیست دلتان برایش تنگ شود؟

سروش می‌گوید: «دوست دارم یک لابی بزرگ داشته باشد برای برگزاری جشن‌های دانش‌آموزی، محیط خشک و خسته‌کننده‌ای نداشته باشد و در داخل خودش زمین‌های ورزشی و باشگاه‌های مجهز داشته باشد. بین بچه‌های مدرسه لیگ‌های ورزشی و مسابقه‌های جدی برگزار شود. بچه‌های مدرسه علاوه بر درس‌خواندن فعالیت‌های به‌دردبخوری در زمینه‌ی اجرای موسیقی و سرود داشته باشند. تکلیف‌های مدرسه را همان‌جا در کلاس انجام دهیم و در خانه دلمان شور مشق‌های ننوشته را نزد. این آرزویی است که از بچگی همیشه داشته‌ام.»

هانیه سلیمانی سال آخر مدرسه است. می‌گویم مدرسه‌ی رؤیایی‌ات چه شکلی است؟ می‌خندد و می‌گوید:‌ «راستش را بخواهی من آدم بدبینی هستم. از اول مهر، سرپا ایستادن سر صف و سخنرانی‌های طولانی که انگار تمام نمی‌شوند، خوشم نمی‌آید. یکی دیگر از چیزهایی که مدرسه را برای من غیرقابل تحمل می‌کند هم‌کلاسی‌های شیطان و جیغ‌جیغوی همیشگی است. مدرسه‌ی هیجان‌انگیز من مدرسه‌ای است که... راستش را بخواهی شاید رؤیای دوری به نظر برسد، اما دوست دارم در مدرسه‌ی‌مان تئاتر بازی کنیم. کتاب بخوانیم. کاردستی درست کنیم. همین دست‌بندهای بافتنی‌ای که می‌بافم در کنار هم ببافیم و کلاس خلاقیت داشته باشیم. دانش‌آموزهای جیغ‌جیغوی پرسر و صدا هم نداشته باشیم.»

به تعداد آدم‌ها رؤیا وجود دارد. پشت هر فکری آرزویی است. آرزویی که یک روز حرفش را می‌زنیم و یک روز شاید واقعی شود. مثل بعضی از جاهای زندگی‌مان که گاهی خیلی شبیه خواب و رؤیا می‌شود. خدا را چه دیدی شاید فردا روزی از خواب بیدار شدیم و به سمت مدرسه‌ای رفتیم که همانی بوده که می‌خواستیم.

آرزو حاجی‌مرادی دوست بعدی‌ام است که دارد توی اینترنت می‌چرخد و کارهایش را انجام می‌دهد. از او می‌پرسم مدرسه‌ی دوست‌داشتنی‌ات کجاست؟ می‌گوید: «جای دوری نیست. من دوست ندارم مدرسه‌ای بزرگ باشد یا خیلی لوکس! من دوست دارم تنها به‌قدری باشد که امکانات کافی داشته باشد. دلم می‌خواهد وقتی می‌روم مدرسه به من خوش بگذرد. با دوست‌هایم در کنار این‌که درس می‌خوانیم محیطی داشته باشیم که برایمان لذت‌بخش باشد نه این‌که از مدرسه متنفر باشیم.»

غزاله کهن‌دل برایم از حس‌هایش می‌گوید، از اول مهر و مدرسه‌ی رؤیایی‌اش: «من همیشه توی ذهنم مدرسه‌ی هیجان‌انگیزم را این‌طوری مجسم کرده‌ام که کلاس هر درسی جدا باشد با امکانات کامل. مثلاً آزمایشگاه‌های درست و حسابی... توی حیاطش هم وسایل تفریحی و وسایل بازی داشته باشد. اسکیت و دوچرخه هم برای استفاده‌ی بچه‌ها وجود داشته باشد. البته همیشه اول مهر حس‌های خوبی توی دلم می‌ریزد. خوشحالم که دوست‌هایم را می‌بینم؛ اما اگر مدرسه‌ای غریبه و تازه باشم فکر نکنم دیگر خوشحال‌کننده باشد.»

احسان محمدی دانش‌آموز سال اول دبیرستان است. او می‌گوید: «عکس مدرسه‌های فنلاند را دیدم که به عنوان بزرگ‌ترین، مجهزترین و بهترین مدرسه‌ی دنیا انتخاب شده است. تحصیل توی این مدرسه‌ها رایگان است. کلی زمین بازی دارد و سالن‌های مختلف برای فعالیت‌های علمی و فوق‌برنامه. بیشترین چیزی که توی این مدرسه نظرم را جلب کرد این بود که ساختمان مدرسه نه دیوار دارد و نه حصار و از اطراف به خیابان‌ها و پیاده‌روها می‌رسد و هیچ ‌جایش را حصار نکشیده‌اند.»

من به مدرسه‌ی فنلاند فکر می‌کنم. بعد عکس‌هایش را در اینترنت می‌بینم. به‌نظرم مدرسه‌های ما خیلی مانده تا ساختمان‌های براق و بزرگ و سالن‌های این شکلی داشته باشند. ساختمانی که هزینه‌ی تمیز نگه‌داشتنش سالی حدود ‌ده‌ها میلیون تومان می‌شود. علاوه بر هزینه، حتماً باید مهندس‌های باحوصله بنشینند ساختمانش را طراحی کنند و سرمایه‌ای هم برای ساختن این مدرسه داشته باشند. نه! سنگ بزرگ علامت نزدن است.

مازیار مرادی مدرسه‌ی خودش را دوست دارد. می‌گوید: «مدرسه‌ی ما نه فضای خاصی دارد و نه امکاناتش خیلی بالاست؛ اما بعضی از معلم‌هایمان به درس‌دادن‌شان تنوع می‌دهند. مثلاً معلم زیست‌مان کلاس‌هایش را در حیاط برگزار می‌کند. یا مسؤول کتابخانه‌ی مدرسه ماهی یک‌بار از بچه‌ها نظرسنجی می‌کند که چه کتاب‌هایی را تازه در بازار دیده‌اند و دوست دارند کتابخانه برای‌شان بخرد.»

مدرسه‌ی محبوب همه‌ی ما شاید چند سال دیگر توی یکی از محله‌های شهر سر و کله‌اش پیدا شود. شاید یک روزی یک عالمه ایده‌های تازه به دنیا بیایند و در مدرسه‌ها پیاده شوند. گاهی لازم است به مدرسه‌ها تکان‌های کوچک داد. تکان‌هایی که مدرسه‌ی‌مان را دوست‌داشتنی می‌کند و حوصله‌ی دانش‌آموزهای بی‌حوصله را سر جایش می‌آورد.

حالا دوباره مهر آمده است. می‌شود در گوش معلم‌های خوش‌اخلاق بگوییم کلاس‌های خسته‌کننده را دوست نداریم. می‌توانیم در صندوق نظرات مدرسه، از مدرسه‌ی دوست‌داشتنی‌مان بگوییم و می‌توانیم به اتفاق‌های خوب فکر کنیم که می‌تواند‌- نه خیلی دور، یکی از همین روزها‌- در مدرسه‌ی‌مان بیفتد.
CAPTCHA Image