روزهای ماندگار

نویسنده





1 شهریور، روز پزشک، بزرگداشت ابوعلی‌سینا

پرسیدم: «می‌‌خواهی چه کاره شوی؟»

گفت: «دکتر.»

گفتم: «چقدر درس می‌‌خوانی؟»

گفت: «درس؟ حوصله‌اش را ندارم.»

فرقی نمی‌کند که می‌‌خواهی دکتر، مهندس، خلبان یا ابوعلی‌سینا باشی. مهم تلاشت است؛ تلاشی که ابوعلی‌سینا را به این بزرگی رساند.

5شهریور، روز داروسازی، بزرگداشت محمدبن‌زکریای رازی

در سال 240 هجری قمری به دنیا آمد. 10 ساله بود که پدرش را از دست داد. وقتی به نوجوانی رسید، به موسیقی و شعر علاقه پیدا کرد؛ اما چند سال بعد به کیمیاگری علاقه‌مند شد؛ یعنی علمی که می‌توانست فلزات بی‌ارزش را تبدیل به طلا و نقره کند. در 35 سالگی به بغداد رفت تا درس پزشکی بخواند. 5 سال بعد به زادگاهش یعنی ری برگشت و آن‌جا یک بیمارستان ساخت. دکتر زکریای رازی دیگر معروف شده بود؛ آن‌قدر که خلیفه‌ی بغداد از او خواست تا به بغداد برود و کار کند. او هم قبول کرد و در بغداد رئیس بیمارستان شد. در سال 293 به ری آمد و به کارش ادامه داد. او کتاب باارزشی به اسم طب منصوری نوشت. 3 سال بعد باز هم به بغداد رفت و به کار دکتری‌اش ادامه داد. این انسان خدمت‌گزار در 77 سالگی از دنیا رفت. زکریای رازی کاشف الکل است؛ به خاطر همین امروز را روز داروسازی نامیدند.

8شهریور، شهادت رجایی و باهنر

انگار دو برادر بودند. یا یک روح در دو بدن. هدف هر دو یکی بود. راه و مقصدشان یکی. هر چند محل تولدشان فرق داشت؛ اما وقتی راه و مقصد یکی باشد، بالأخره در یک جا همدیگر را پیدا می‌کنند. رجایی و باهنر را می‌گویم. دو همراه و همسفر که در ساعت 3 عصر بعد از  انفجار مهیب ساختمان نخست‌وزیری آسمانی شدند و با هم به آسمان پرواز کردند. یادشان گرامی!

12 شهریور، شهادت رییس‌علی دلواری

پاسداری از بوشهر و دشستان و تنگستان به عنوان منطقه‌ی سکونت خود و جلوگیری از حرکت قوای بیگانه به درون مرزهای ایران و دفاع از استقلال وطن. رئیس‌علی با کمک یارانش توانستند جلو نفوذ اشغالگران انگلیسی را بگیرند. او با این کار خود درس بزرگی به آن‌ها داد که ایران کشور شیرمردان است.

17شهریور، قیام مردم و کشتار آن‌ها به دست مأموران شاه

بعد از این کشتار بیرحمانه‌ی مردم از سوی ماموران شاه بود که  امام‌خمینی (ره) با شجاعت، شاه را قاتل مردم ایران معرفی کرد. امام از مردم خواست با «اهدای خون» به کمک مجروحان بروند و از جنگیدن با رژیم شاه دست برندارند. مردم دست از مبارزه برنداشتند و 17 شهریور به بهمن 57 رسید.

19 شهریور، وفات آیت‌الله سیدمحمود طالقانی(1358)

صدایی رسا و گیرا از پشت بلندگوی نماز جمعه برخاست. حرف‌های روشن و امیدوارکننده که مردم با شنیدن آن روحیه می‌گرفتند. آیت‌الله طالقانی این افتخار را داشت که اولین نماز جمعه‌ی بعد از انقلاب را برگزار کند.

20 شهریور، شهادت آیت‌الله مدنی، دومین شهید محراب

با عشق پا به محراب نماز جمعه گذاشت. روزی گرم و بلند که کسی خبر از نفاق دورویان نداشت. بیست روز از شهریور سال1360 می‌گذشت و مرد مجاهد که  68  بهار از عمرش سپری می‌شد، در محراب نماز بود. نماز که تمام شد آن مرد بزرگ به دست منافقان به شهادت رسید. در تبریز باشکوه و از سوی علاقه‌مندانش  تشییع شد و پس از آن در حرم مطهر حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد.

27 شهریور، روز شعر و ادب و درگذشت شهریار (1367)

آهسته باز از بغل پله‌ها گذشت

در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود

اما گرفته دور و برش هاله‌ای سیاه

او مرده است و باز پرستار حال ماست

در زندگی ما همه جا وول می‌خورد

هر کنج خانه صحنه‌ای از داستان اوست

در ختم خویش هم به سر کار خویش بود

بیچاره مادرم

هر روز می‌گذشت از این زیر پله‌ها

آهسته تا به هم نزند خواب ناز من

امروز هم گذشت

در باز و بسته شد

با پشت خم از این بغل کوچه می‌رود

چادرنماز فلفلی انداخته به سر

کفش چروک‌خورده و جوراب وصله‌دار

او فکر بچه‌هاست.

31 شهریور، آغاز جنگ تحمیلی1359، هفته‌ی دفاع مقدس

«برادران عزیزم! این را بدانید وجود پدر و مادر، خود یکی از نعمت‌های بزرگی است که خداوند به ما و شما امانت داده است. پس آن‌ها را یاری کنید. هر چند برای شما روزی می‌آید که خیلی سخت باشد، حرف‌های آن‌ها را اگر نادرست باشد تحمل کنید و با آن‌ها مهربانی کنید.»

این قسمتی از وصیت‌نامه‌ی یک شهید است. شهیدی به نام فتح‌الله کریمی‌آذر. وقتی که جنگ بود، یکی از کارهای رزمندگان نوشتن وصیت‌نامه بود. آن‌ها که رفته‌اند به یادگار چند خطی را به جا گذاشته‌اند تا حضورشان را در زندگی‌مان اثبات کنند.

CAPTCHA Image