نویسنده
آداب معاشرت
رعایت برخی آداب پسندیده به شما کمک خواهد کرد تا مقام و جایگاه اجتماعیتان ارزشمندتر شود.
هنگامی که با صدای بلند صحبت میکنید، باعث بالا رفتن سطح استرس میان اطرافیان خود میگردید. بلند صحبت کردن بیانگر آن است که شما قادر به بحث منطقی با دیگران نیستید و ناتوانی شما را در استدلال معقولانه نشان میدهد و اینکه میخواهید حرفتان را با توسل به زور و خشونت به کرسی بنشانید.
با رعایت این نکته ساده، دوستان بیشتری خواهید داشت و فردی خوشرفتار به حساب خواهید آمد.
1- همیشه نسبت به همه مؤدب و بانزاکت باشید.
2- هیچگاه فحش ندهید؛ دشنام و ناسزاگویی مطلقاً ممنوع است، چون نشان میدهد که شما قادر نیستید برای بیان عقاید خودتان از واژهها و لغات مناسبتتری بهره بگیرید.
3- با صدای بلند صحبت نکنید.
هنگامی که با صدای بلند صحبت میکنید، باعث بالا رفتن سطح استرس میان اطرافیان خود میگردید و سبب جلب توجه اطرافیان میگردد، البته توجه منفی.
4- کنترل خود را از دست ندهید.
زمانی که شما کنترل اعصاب خود را از دست میدهید و از کوره در میروید، به همه نشان میدهید، به احساسات و هیجانات خود کنترل ندارید. همواره خونسردی خود را حفظ کنید. کار آسانی نخواهد بود، اما به زحمتش میارزد.
5- به دیگران خیره نشوید.
زل زدن به دیگران و چشمچرانی نوعی تجاوز به حقوق دیگران به حساب میآید. شما که نمیخواهید بیجهت دیگران را بترسانید؟
6- صحبت کسی را قطع نکنید.
پیش از آن که اظهار عقیدهای بکنید، اجازه دهید صحبت دیگران به پایان برسد. میان صحبت کسی پریدن، نشانه بینزاکتی و عدم برخورداری از مهارتهای اجتماعی فرد است و هرگاه ناچار به انجام این کار شدید، گفتن جمله «معذرت میخواهم» را از یاد نبرید.
مؤدب بودن به مفهوم آن است که برای موقعیت، عقاید و احساسات دیگران احترام قائل شویم.
7- همیشه وقتشناس باشید.
مهم است که به وقت دیگران احترام بگذارید، قرار ملاقاتها، مثلاً یک فرد متشخص میداند چه زمانی باید مهمانی را ترک کند.
8- اسرار زندگی خصوصی خود را فاش نسازید.
آبرو، شرافت، صداقت و بصیرت بزرگترین و مهمترین عامل برای حفظ اعتبار یک فرد متشخص است. جزئیات زندگی شما باید محرمانه باقی بماند، پس صحبتی در رابطه با زندگیتان به میان نیاورید.
9- حرمت بزرگترها را نگه دارید.
شما باید همانطور که دوست دارید مورد احترام دیگران باشید، خودتان نیز به دیگران احترام بگذارید. متأسفانه امروزه جوانان خیال میکنند همهچیز را میدانند و از همه چیز سردر میآورند. کافی است به سال پیش خود بیندیشید. یقیناً شما امروز بسیار باهوشتر و باتجربهتر شدهاید. اینطور نیست؟
10- به اشتباهات دیگران نخندید.
این یکی از پستترین کارهایی است که کسی ممکن است انجام دهد. هنگامی که شما اشتباهی مرتکب میشوید یا خرابکاری میکنید، تنها انتظاری که از دیگران دارید این است که خطاهای شما را به رویتان نیاورند و از آنها چشمپوشی کنند. از آن مهمتر شما را به واسطهی آنها مورد تمسخر قرار ندهند.
11- فخرفروشی نکنید.
هیچکس از آدم لافزن خوشش نمیآید. در هنگام گفتگو دربارهی مسائل مالی به داراییهای خود و خانوادهی خود اشاره نکنید...
12- مرتب به ساعتتان نگاه نکنید.
هنگامی که در محفلی هستید، دائماً به ساعت خود نگاه نکنید، مگر آن که بلافاصله قصد ترک آن محل را داشته باشید.
وقتی به ساعتتان نگاه میکنید دیگران اینطور برداشت میکنند که شما خسته و بیحوصله شدهاید.
در مورد نماز
برخی از کارشناسان معتقدند نماز خواندن تنها غذای روح انسان نیست؛ بلکه جسم انسانها را نیز تقویت میکند و آنها را در مبارزه با مشکلات روزمره یاری میدهد. وقتی چشمها در حالت نماز ثابت میماند جریان فکر هم خود به خود آرام شده و در نتیجه تمرکز فکر افزایش مییابد.
ثابت ماندن چشم باعث بهبود ضعف و نواقصی مانند نزدیکبینی میشود و به لحاظ روانی این حالت باعث بهبود ضعف و نواقصی مانند نزدیکبینی میشود و به لحاظ روانی این حالت باعث افزایش مقاومت عصبی فرد شده و بیخوابی و فکرهای ناآرام را از انسان دور میکند. ایستادن در حالت نماز باعث تقویت حالت تعادلی بدن شده و قسمت مرکزی مخچه که محل کنترل اعمال و حرکات ارادی است را تقویت میکند و این عمل باعث میشود فرد با صرف کمترین نیرو و انرژی به انجام صحیح حرکات بعدی بپردازد. نماز قسمت فوقانی بدن را پرورش داده، ستون مهرهها را تقویت کرده و آن را در حالت مستقیم نگاه میدارد.
تقویت احشاء و ماهیچههای شکم، حفظ سلامت دستگاه گوارش، سوء هاضمه و بیاشتهایی از دیگر خواص نماز خواندن و رکوع در نماز است.
کارشناسان میگویند:
در حالت رکوع ماهیچههای اطراف ستون مهرهها منبسط میشوند که در متعادل و آرام کردن سمپاتیک مؤثر است.
مدت زمان خواندن رکوع نیز باعث تقویت عضلات صورت و گردن، ساق پا و رانها میشود به این ترتیب به جریان خون در قسمتهای مختلف بدن سرعت میبخشد. تنظیم متابولیسم بدن فراهم نمودن زمینه از بین رفتن اکثر بیماریها از بدن، کمک به افزایش حالت استواری و استحکام مغز و بهبود ناراحتیهای تناسلی و نارساییهای تخمدان از دیگر خواص رکوع در نماز است.
سجده نیز ستون مهرههای بدن را تقویت کرده و دردهای سیاتیک را آرام میکند. سجده علاوه بر از بین بردن سوءهاضمه، پرده دیافراگم را تقویت کرده و به دفع مواد زاید بدن به دلیل فشرده شدن منطقه شکمی کمک میکند.
سجده همچنین باعث افزایش جریان خون در سر شده که این امر با تغذیهی این غدد باعث حفظ شادابی، زیبایی و طراوت پوست میشود.
حالات سجده به واسطه باز شدن مهرهها از یکدیگر باعث کشیده شدن اعضایی که قسمتهای مختلف بدن را به مغز وصل میکند شده و این اعصاب را در حالت تعادلی قرار میدهد که این هم برای سلامت انسان بسیار حائز اهمیت است.
سجده باعث آسودگی و آرامش در فرد شده و عصبانیت را تسکین میدهد.
استحکام بخشیدن و تقویت عضلات پاها و رانها، کمک به نفخ معده و روده، از خواص نشستن بعد از نماز است.
روشن است که نماز فلسفهی خاص خود را دارد که معراج مؤمن و مایهی قرب به حق است و آن را باید فقط برای خداوند تعالی خواند و نه به انگیزهی فواید و آثار از این دست؛ ولی آگاهی از این دست نظرات علمی نیز میتواند برای برخی مفید باشد.
ای کاش که عبرت بگیریم
بومیان جنگل آمازون روش جالبی برای شکار میمون دارند به این صورت که نارگیل را از دو طرف سوراخ میکنند، یک طرف کوچکتر در حدی که بتوانند یک طناب را از آن عبور دهد و یک طرف کمی درشتتر در حدی که دست یک میمون به زور از آن رد شود. از طرف کوچکتر طنابی که انتهایش را گره زدهاند رد میکنند و بعد،
طناب را به تنهی درخت میبندد تا اینطوری میمون نتواند جِر بزند و نارگیل را با خود ببرد.
سپس توی نارگیل خالی شده جند تا سنگریزه میاندازند و چند بار تکانش میدهند تا صدایش خوب در جنگل بپیچد... تله آماده است.
میمونها که حس کنجکاوی دیوانهیشان کرده تا ببینند این چیست که اینطوری صدا میدهد، میآیند و دستشان را میکنند توی نارگیل و سنگریزهها را توی مشتشان میگیرند تا بیرونشان بیاورند، اما مشت بستهیشان از سوراخ رد نمیشود.
میمونها اگر فقط مشتشان را باز کنند از سنگریزههای بیارزش دل بکنند، آزاد میشوند، ولی به هیچ قیمتی حاضر نیستند چیزی را که بهدست آوردهاند از دست بدهند. آنقدر تقلا میکنند و خودشان را به زمین و آسمان میزنند که فرد وقتی صیاد میآید بدنهای بیحالشان را به راحتی جمع میکند و توی قفس میاندازد.
این میمونها چند خاصیت جالب دیگر هم دارند. اولاً وقتی میبینند یک همنوعشان گیر کرده و دارد جیغ و ویغ میکند باز هم برای کنجکاوی میروند سراغ نارگیل بغلی و چند دقیقه بعد خودشان هم در حال جیغ و ویغاند، ثانیاً بومیها اگر میمونی اضافه بر تعداد مورد نیازشان گیر افتاده باشد، آزادش میکنند؛ اما وقتی فردا دوباره برای شکار میآیند باز همین میمونها گیر میافتند و جیغ و ویغشان درمیآید.
این داستان قرنهاست که در جریان است!
اگر خوب فکر کنیم...
آیا دور و بر خود ما پر از نارگیلهای سوراخی نیست که صدای تلق و تولوق جذابشان از شدت وسوسه دیوانهیمان میکند؟
آیا دستمان را به خاطر بسیاری از چیزهایی که حقیقتاً نمیدانیم ارزشی دارند یا نه، چندین و چند بار در هر سوراخی داخل نمیکنیم؟
آیا دستمان جاهایی گیر نیست که به خاطرش از صبح تا شب جیغ و ویغ میکنیم؟
در حالی که فقط کافی است از یک سری چیزها دل بکنیم و برویم خوش و شاد روی درختها، بیدغدغهی این جور چیزها، تاببازیمان را بکنیم؟
آیا صدای جیغ و ویغ... آیا...؟
الاغ ناتوان و گرگ طمعکار
روزی یک مرد دهاتی یک کولهبار روی الاغش گذشت و خودش هم سوار بر الاغ شد تا به شهر برود. الاغ پیر و ناتوان و راه طولانی و ناهموار بود. در بیابان یک دست الاغ به سوراخی رفت و به زمین درغلطید. بعد از این که مرد دهاتی به زور الاغ را از زمین بلند کرد? معلوم شد دست حیوانکی شکسته و دیگر نمیتواند راه برود. مرد دهاتی کولهبار را به دوش گرفت و الاغ را در بیابان ول کرد و رفت. الاغ بدبخت در بیابان مانده بود و با خودش فکر میکرد که در «یک عمر برای این بیانصافها بار کشیدم و حالا که پیر و بیمار شدهام مرا به گرگ بیابان میسپارند و میروند.» الاغ با حسرت و آه به هر طرف نگاه میکرد. یکدفعه دید که راستیراستی از دور یک گرگ را میبیند.
گرگ درنده همین که الاغ را در بیابان تنها دید خوشحال شد و فریادی از شادی کشید. نزدیک شد تا الاغ را از هم بدرد و بخورد.
الاغ فکر کرد: «اگر میتوانستم راه بروم? دستوپایی میکردم و کوششی به کار میبردم و شاید زورم به گرگ میرسید? ولی حالا هم نباید ناامید باشیم و تسلیم گرگ شوم? دست شکسته مهم نیست? تا وقتی مغز کار میکند برای هر گرفتاری چارهای پیدا میشود.» نقشهای را کشید. به زحمت از جای خود برخاست و ایستاد? اما نمیتوانست قدم از قدم بردارد? همین که گرگ به او نزدیک شد الاغ گفت: «ای سالار درندگان سلام!»
گرگ از رفتار الاغ تعجب کرد و گفت: «سلام? چرا اینجا خوابیده بودی؟»
الاغ گفت: «نخوابیده بودم? بلکه افتاده بودم? بیمار و دردمندم و حالا هم نمیتوانم از جایم تکان بخورم? این را میگویم که بدانی هیچ کاری از من برنمیآید? نه فرار? نه دعوا? درست و حسابی در اختیار تو هستم? ولی پیش از مرگم یک خواهش از تو دارم.»
گرگ پرسید: «خواهش! چه خواهشی؟»
الاغ گفت: «ببین ای گرگ عزیز? درست است که من الاغم? ولی الاغ هم تا جان دارد جانش شیرین است? همانطور که جان آدم برای خودش شیرین است. البته مرگ من خیلی نزدیک است و گوشت من هم قسمت تو است? میبینی که در این بیابان دیگر هیچ کس نیست? من هم راضیام? نوشجانت و حلالت باشد؛ ولی خواهشم اینکه کمی لطف و مرحمت داشته باشی و تا وقتی هوش و حواس من بجاست در خوردن من عجله نکنی و بیخود و بیجهت گناه کشتن مرا به گردن نگیری? چرا که اکنون دست و پای من دارد میلرزد و زورکی خودم را نگاه داشتهام و تا چند لحظهی دیگر خودم از دنیا میروم. در عوض من هم یک خوبی به تو میکنم چیزی به تو میدهم که با آن بتوانی صدتا الاغ دیگر هم بخری.»
گرگ گفت: «خواهشت را قبول میکنم? ولی آن چیزی که میگویی کجاست؟ الاغ را با پول میخرند? نه با حرف.»
الاغ گفت: «صحیح است. من هم طلای خالص به تو میده. خوب گوش کن? صاحب من یک شخص ثروتمند است و آنقدر طلا و نقره دارد که نپرس و چون من در نظرش خیلی عزیز بودم برای من بهترین زندگی را درست کرده بود. آخور مرا با سنگ مرمر ساخته بود? طویلهام را با آجرکاشی فرش میکرد? توبرهام را با ابریشم میبافت و پالان مرا از مخمل و حریر میدوخت و به جای کاه و جو همیشه نقل و نبات به من میداد. گوشت من هم خیلی شیرین است. حالا میخوری و میبینی? آن وقت چون خیلی خاطرم عزیز بود همیشه نعلهای دستوپای مرا هم از طلای خالص میساخت و من امروز تنها و بیاجازه به گردش آمده بودم که حالم بههم خورد. حالا که گذشت? ولی من خیلی الاغ نازپروردهای هستم و نعلهای دستوپای من از طلاست و تو که گرگ خوبی هستی میتوانی این نعلها را از دستوپایم بکنی و با آن صدتا الاغ بخری? بیا نگاه کن ببین چه نعلهای پرقیمتی دارم!» همانطور که دیگران به طمع مال و منال گرفتار میشوند گرگ هم به طمع افتاد و رفت تا نعل الاغ را تماشا کند? اما همین که به پاهای الاغ نزدیک شد الاغ وقت را غنیمت شمرد و با همهی زوری که داشت لگد محکمی به پوزهی گرگ زد و دندانهایش را در دهانش ریخت و گرگ از درد فریاد کشید و گفت: «عجب الاغی هستی!»
الاغ گفت: «میبینی که هر دیوانه در کار خودش هوشیار است. تا تو باشی هوس گوشت الاغ نکنی.»
گرگ شکستخورده نالهکنان از آنجا دور شد. در راه روباهی به او برخورد و از او پرسید: «ای سرور عزیز? این چه حال است? و صورتت چه شده? شکارچی تیرانداز کجا بود؟»
گرگ گفت: «شکارچی تیرانداز نبود? من این بلا را خودم بر سر خود آوردم». روباه گفت: «چگونه؟ گرگ گفت: «آمدم شغلم را تغییر بدهم? اینطور شد? کار من سلاخی و قصابی بود? زرگری و آهنگری بلند نبودم? ولی امروز رفتم نعلبندی کنم!»
رعایت برخی آداب پسندیده به شما کمک خواهد کرد تا مقام و جایگاه اجتماعیتان ارزشمندتر شود.
هنگامی که با صدای بلند صحبت میکنید، باعث بالا رفتن سطح استرس میان اطرافیان خود میگردید. بلند صحبت کردن بیانگر آن است که شما قادر به بحث منطقی با دیگران نیستید و ناتوانی شما را در استدلال معقولانه نشان میدهد و اینکه میخواهید حرفتان را با توسل به زور و خشونت به کرسی بنشانید.
با رعایت این نکته ساده، دوستان بیشتری خواهید داشت و فردی خوشرفتار به حساب خواهید آمد.
1- همیشه نسبت به همه مؤدب و بانزاکت باشید.
2- هیچگاه فحش ندهید؛ دشنام و ناسزاگویی مطلقاً ممنوع است، چون نشان میدهد که شما قادر نیستید برای بیان عقاید خودتان از واژهها و لغات مناسبتتری بهره بگیرید.
3- با صدای بلند صحبت نکنید.
هنگامی که با صدای بلند صحبت میکنید، باعث بالا رفتن سطح استرس میان اطرافیان خود میگردید و سبب جلب توجه اطرافیان میگردد، البته توجه منفی.
4- کنترل خود را از دست ندهید.
زمانی که شما کنترل اعصاب خود را از دست میدهید و از کوره در میروید، به همه نشان میدهید، به احساسات و هیجانات خود کنترل ندارید. همواره خونسردی خود را حفظ کنید. کار آسانی نخواهد بود، اما به زحمتش میارزد.
5- به دیگران خیره نشوید.
زل زدن به دیگران و چشمچرانی نوعی تجاوز به حقوق دیگران به حساب میآید. شما که نمیخواهید بیجهت دیگران را بترسانید؟
6- صحبت کسی را قطع نکنید.
پیش از آن که اظهار عقیدهای بکنید، اجازه دهید صحبت دیگران به پایان برسد. میان صحبت کسی پریدن، نشانه بینزاکتی و عدم برخورداری از مهارتهای اجتماعی فرد است و هرگاه ناچار به انجام این کار شدید، گفتن جمله «معذرت میخواهم» را از یاد نبرید.
مؤدب بودن به مفهوم آن است که برای موقعیت، عقاید و احساسات دیگران احترام قائل شویم.
7- همیشه وقتشناس باشید.
مهم است که به وقت دیگران احترام بگذارید، قرار ملاقاتها، مثلاً یک فرد متشخص میداند چه زمانی باید مهمانی را ترک کند.
8- اسرار زندگی خصوصی خود را فاش نسازید.
آبرو، شرافت، صداقت و بصیرت بزرگترین و مهمترین عامل برای حفظ اعتبار یک فرد متشخص است. جزئیات زندگی شما باید محرمانه باقی بماند، پس صحبتی در رابطه با زندگیتان به میان نیاورید.
9- حرمت بزرگترها را نگه دارید.
شما باید همانطور که دوست دارید مورد احترام دیگران باشید، خودتان نیز به دیگران احترام بگذارید. متأسفانه امروزه جوانان خیال میکنند همهچیز را میدانند و از همه چیز سردر میآورند. کافی است به سال پیش خود بیندیشید. یقیناً شما امروز بسیار باهوشتر و باتجربهتر شدهاید. اینطور نیست؟
10- به اشتباهات دیگران نخندید.
این یکی از پستترین کارهایی است که کسی ممکن است انجام دهد. هنگامی که شما اشتباهی مرتکب میشوید یا خرابکاری میکنید، تنها انتظاری که از دیگران دارید این است که خطاهای شما را به رویتان نیاورند و از آنها چشمپوشی کنند. از آن مهمتر شما را به واسطهی آنها مورد تمسخر قرار ندهند.
11- فخرفروشی نکنید.
هیچکس از آدم لافزن خوشش نمیآید. در هنگام گفتگو دربارهی مسائل مالی به داراییهای خود و خانوادهی خود اشاره نکنید...
12- مرتب به ساعتتان نگاه نکنید.
هنگامی که در محفلی هستید، دائماً به ساعت خود نگاه نکنید، مگر آن که بلافاصله قصد ترک آن محل را داشته باشید.
وقتی به ساعتتان نگاه میکنید دیگران اینطور برداشت میکنند که شما خسته و بیحوصله شدهاید.
در مورد نماز
برخی از کارشناسان معتقدند نماز خواندن تنها غذای روح انسان نیست؛ بلکه جسم انسانها را نیز تقویت میکند و آنها را در مبارزه با مشکلات روزمره یاری میدهد. وقتی چشمها در حالت نماز ثابت میماند جریان فکر هم خود به خود آرام شده و در نتیجه تمرکز فکر افزایش مییابد.
ثابت ماندن چشم باعث بهبود ضعف و نواقصی مانند نزدیکبینی میشود و به لحاظ روانی این حالت باعث بهبود ضعف و نواقصی مانند نزدیکبینی میشود و به لحاظ روانی این حالت باعث افزایش مقاومت عصبی فرد شده و بیخوابی و فکرهای ناآرام را از انسان دور میکند. ایستادن در حالت نماز باعث تقویت حالت تعادلی بدن شده و قسمت مرکزی مخچه که محل کنترل اعمال و حرکات ارادی است را تقویت میکند و این عمل باعث میشود فرد با صرف کمترین نیرو و انرژی به انجام صحیح حرکات بعدی بپردازد. نماز قسمت فوقانی بدن را پرورش داده، ستون مهرهها را تقویت کرده و آن را در حالت مستقیم نگاه میدارد.
تقویت احشاء و ماهیچههای شکم، حفظ سلامت دستگاه گوارش، سوء هاضمه و بیاشتهایی از دیگر خواص نماز خواندن و رکوع در نماز است.
کارشناسان میگویند:
در حالت رکوع ماهیچههای اطراف ستون مهرهها منبسط میشوند که در متعادل و آرام کردن سمپاتیک مؤثر است.
مدت زمان خواندن رکوع نیز باعث تقویت عضلات صورت و گردن، ساق پا و رانها میشود به این ترتیب به جریان خون در قسمتهای مختلف بدن سرعت میبخشد. تنظیم متابولیسم بدن فراهم نمودن زمینه از بین رفتن اکثر بیماریها از بدن، کمک به افزایش حالت استواری و استحکام مغز و بهبود ناراحتیهای تناسلی و نارساییهای تخمدان از دیگر خواص رکوع در نماز است.
سجده نیز ستون مهرههای بدن را تقویت کرده و دردهای سیاتیک را آرام میکند. سجده علاوه بر از بین بردن سوءهاضمه، پرده دیافراگم را تقویت کرده و به دفع مواد زاید بدن به دلیل فشرده شدن منطقه شکمی کمک میکند.
سجده همچنین باعث افزایش جریان خون در سر شده که این امر با تغذیهی این غدد باعث حفظ شادابی، زیبایی و طراوت پوست میشود.
حالات سجده به واسطه باز شدن مهرهها از یکدیگر باعث کشیده شدن اعضایی که قسمتهای مختلف بدن را به مغز وصل میکند شده و این اعصاب را در حالت تعادلی قرار میدهد که این هم برای سلامت انسان بسیار حائز اهمیت است.
سجده باعث آسودگی و آرامش در فرد شده و عصبانیت را تسکین میدهد.
استحکام بخشیدن و تقویت عضلات پاها و رانها، کمک به نفخ معده و روده، از خواص نشستن بعد از نماز است.
روشن است که نماز فلسفهی خاص خود را دارد که معراج مؤمن و مایهی قرب به حق است و آن را باید فقط برای خداوند تعالی خواند و نه به انگیزهی فواید و آثار از این دست؛ ولی آگاهی از این دست نظرات علمی نیز میتواند برای برخی مفید باشد.
ای کاش که عبرت بگیریم
بومیان جنگل آمازون روش جالبی برای شکار میمون دارند به این صورت که نارگیل را از دو طرف سوراخ میکنند، یک طرف کوچکتر در حدی که بتوانند یک طناب را از آن عبور دهد و یک طرف کمی درشتتر در حدی که دست یک میمون به زور از آن رد شود. از طرف کوچکتر طنابی که انتهایش را گره زدهاند رد میکنند و بعد،
طناب را به تنهی درخت میبندد تا اینطوری میمون نتواند جِر بزند و نارگیل را با خود ببرد.
سپس توی نارگیل خالی شده جند تا سنگریزه میاندازند و چند بار تکانش میدهند تا صدایش خوب در جنگل بپیچد... تله آماده است.
میمونها که حس کنجکاوی دیوانهیشان کرده تا ببینند این چیست که اینطوری صدا میدهد، میآیند و دستشان را میکنند توی نارگیل و سنگریزهها را توی مشتشان میگیرند تا بیرونشان بیاورند، اما مشت بستهیشان از سوراخ رد نمیشود.
میمونها اگر فقط مشتشان را باز کنند از سنگریزههای بیارزش دل بکنند، آزاد میشوند، ولی به هیچ قیمتی حاضر نیستند چیزی را که بهدست آوردهاند از دست بدهند. آنقدر تقلا میکنند و خودشان را به زمین و آسمان میزنند که فرد وقتی صیاد میآید بدنهای بیحالشان را به راحتی جمع میکند و توی قفس میاندازد.
این میمونها چند خاصیت جالب دیگر هم دارند. اولاً وقتی میبینند یک همنوعشان گیر کرده و دارد جیغ و ویغ میکند باز هم برای کنجکاوی میروند سراغ نارگیل بغلی و چند دقیقه بعد خودشان هم در حال جیغ و ویغاند، ثانیاً بومیها اگر میمونی اضافه بر تعداد مورد نیازشان گیر افتاده باشد، آزادش میکنند؛ اما وقتی فردا دوباره برای شکار میآیند باز همین میمونها گیر میافتند و جیغ و ویغشان درمیآید.
این داستان قرنهاست که در جریان است!
اگر خوب فکر کنیم...
آیا دور و بر خود ما پر از نارگیلهای سوراخی نیست که صدای تلق و تولوق جذابشان از شدت وسوسه دیوانهیمان میکند؟
آیا دستمان را به خاطر بسیاری از چیزهایی که حقیقتاً نمیدانیم ارزشی دارند یا نه، چندین و چند بار در هر سوراخی داخل نمیکنیم؟
آیا دستمان جاهایی گیر نیست که به خاطرش از صبح تا شب جیغ و ویغ میکنیم؟
در حالی که فقط کافی است از یک سری چیزها دل بکنیم و برویم خوش و شاد روی درختها، بیدغدغهی این جور چیزها، تاببازیمان را بکنیم؟
آیا صدای جیغ و ویغ... آیا...؟
الاغ ناتوان و گرگ طمعکار
روزی یک مرد دهاتی یک کولهبار روی الاغش گذشت و خودش هم سوار بر الاغ شد تا به شهر برود. الاغ پیر و ناتوان و راه طولانی و ناهموار بود. در بیابان یک دست الاغ به سوراخی رفت و به زمین درغلطید. بعد از این که مرد دهاتی به زور الاغ را از زمین بلند کرد? معلوم شد دست حیوانکی شکسته و دیگر نمیتواند راه برود. مرد دهاتی کولهبار را به دوش گرفت و الاغ را در بیابان ول کرد و رفت. الاغ بدبخت در بیابان مانده بود و با خودش فکر میکرد که در «یک عمر برای این بیانصافها بار کشیدم و حالا که پیر و بیمار شدهام مرا به گرگ بیابان میسپارند و میروند.» الاغ با حسرت و آه به هر طرف نگاه میکرد. یکدفعه دید که راستیراستی از دور یک گرگ را میبیند.
گرگ درنده همین که الاغ را در بیابان تنها دید خوشحال شد و فریادی از شادی کشید. نزدیک شد تا الاغ را از هم بدرد و بخورد.
الاغ فکر کرد: «اگر میتوانستم راه بروم? دستوپایی میکردم و کوششی به کار میبردم و شاید زورم به گرگ میرسید? ولی حالا هم نباید ناامید باشیم و تسلیم گرگ شوم? دست شکسته مهم نیست? تا وقتی مغز کار میکند برای هر گرفتاری چارهای پیدا میشود.» نقشهای را کشید. به زحمت از جای خود برخاست و ایستاد? اما نمیتوانست قدم از قدم بردارد? همین که گرگ به او نزدیک شد الاغ گفت: «ای سالار درندگان سلام!»
گرگ از رفتار الاغ تعجب کرد و گفت: «سلام? چرا اینجا خوابیده بودی؟»
الاغ گفت: «نخوابیده بودم? بلکه افتاده بودم? بیمار و دردمندم و حالا هم نمیتوانم از جایم تکان بخورم? این را میگویم که بدانی هیچ کاری از من برنمیآید? نه فرار? نه دعوا? درست و حسابی در اختیار تو هستم? ولی پیش از مرگم یک خواهش از تو دارم.»
گرگ پرسید: «خواهش! چه خواهشی؟»
الاغ گفت: «ببین ای گرگ عزیز? درست است که من الاغم? ولی الاغ هم تا جان دارد جانش شیرین است? همانطور که جان آدم برای خودش شیرین است. البته مرگ من خیلی نزدیک است و گوشت من هم قسمت تو است? میبینی که در این بیابان دیگر هیچ کس نیست? من هم راضیام? نوشجانت و حلالت باشد؛ ولی خواهشم اینکه کمی لطف و مرحمت داشته باشی و تا وقتی هوش و حواس من بجاست در خوردن من عجله نکنی و بیخود و بیجهت گناه کشتن مرا به گردن نگیری? چرا که اکنون دست و پای من دارد میلرزد و زورکی خودم را نگاه داشتهام و تا چند لحظهی دیگر خودم از دنیا میروم. در عوض من هم یک خوبی به تو میکنم چیزی به تو میدهم که با آن بتوانی صدتا الاغ دیگر هم بخری.»
گرگ گفت: «خواهشت را قبول میکنم? ولی آن چیزی که میگویی کجاست؟ الاغ را با پول میخرند? نه با حرف.»
الاغ گفت: «صحیح است. من هم طلای خالص به تو میده. خوب گوش کن? صاحب من یک شخص ثروتمند است و آنقدر طلا و نقره دارد که نپرس و چون من در نظرش خیلی عزیز بودم برای من بهترین زندگی را درست کرده بود. آخور مرا با سنگ مرمر ساخته بود? طویلهام را با آجرکاشی فرش میکرد? توبرهام را با ابریشم میبافت و پالان مرا از مخمل و حریر میدوخت و به جای کاه و جو همیشه نقل و نبات به من میداد. گوشت من هم خیلی شیرین است. حالا میخوری و میبینی? آن وقت چون خیلی خاطرم عزیز بود همیشه نعلهای دستوپای مرا هم از طلای خالص میساخت و من امروز تنها و بیاجازه به گردش آمده بودم که حالم بههم خورد. حالا که گذشت? ولی من خیلی الاغ نازپروردهای هستم و نعلهای دستوپای من از طلاست و تو که گرگ خوبی هستی میتوانی این نعلها را از دستوپایم بکنی و با آن صدتا الاغ بخری? بیا نگاه کن ببین چه نعلهای پرقیمتی دارم!» همانطور که دیگران به طمع مال و منال گرفتار میشوند گرگ هم به طمع افتاد و رفت تا نعل الاغ را تماشا کند? اما همین که به پاهای الاغ نزدیک شد الاغ وقت را غنیمت شمرد و با همهی زوری که داشت لگد محکمی به پوزهی گرگ زد و دندانهایش را در دهانش ریخت و گرگ از درد فریاد کشید و گفت: «عجب الاغی هستی!»
الاغ گفت: «میبینی که هر دیوانه در کار خودش هوشیار است. تا تو باشی هوس گوشت الاغ نکنی.»
گرگ شکستخورده نالهکنان از آنجا دور شد. در راه روباهی به او برخورد و از او پرسید: «ای سرور عزیز? این چه حال است? و صورتت چه شده? شکارچی تیرانداز کجا بود؟»
گرگ گفت: «شکارچی تیرانداز نبود? من این بلا را خودم بر سر خود آوردم». روباه گفت: «چگونه؟ گرگ گفت: «آمدم شغلم را تغییر بدهم? اینطور شد? کار من سلاخی و قصابی بود? زرگری و آهنگری بلند نبودم? ولی امروز رفتم نعلبندی کنم!»
ارسال نظر در مورد این مقاله