با گذشتگان قدمی بزنیم




* حساب دروغ‌ها

نقل است که شخصی به عالمی گفت: «من دروغ‌های خود را شمرده‌ام. همه‌ی عمر چهارده دروغ بیش نگفته‌ام.» عالم گفت: «این شد پانزده دروغ، حساب نگاه‌دار.»

نوادر راغب

* دلال

دزدی جامه‌ی کسی بدزدید و به بازار برد و به دست دلال داد که بفروشد. جامه را از دلال دزدیدند، دزد تهیدست نزد یاران آمد، گفتند: «جامه را به چند فروختی؟» گفت: «به آنچه خریده بودم.»

لطائف‌الطوائف- فخرالدین علی‌صفی

* نیک‌بخت

عاقلی را پرسیدند: «نیک‌بخت کیست و بدبختی چیست؟» گفت: «نیک‌بخت آن‌که خورد و کشت، بدبخت آنکه مُرد و هشت.(1)»

گلستان سعدی

* طعام لذیذ

یکی از مشایخ همسایه‌ای داشت دیوانه و معلول، طعام‌های لذیذ ساختی و به دست خود بر دهان دیوانه نهادی، شخصی گفت: «او که نمی‌داند تو چه می‌کنی؟» شیخ گفت: «خدای او که می‌داند.»

نگارستان جوینی

* سایه

آورده‌اند که گرگی در آفتاب

می‌دید سایه‌اش را

پهن و بزرگ

فریاد زد که: «سرور جنگل منم، نه شیر.»

آمد صدای غرّشی و سایه محو شد.

عمران صلاحی‌- مرا به نام کوچکم صدا بزن

* آزمند

طمع‌کاری، روستایی را بر خری سوار دید، گفت: «مرا نیز بر خر خود بنشان.» چون نشست، گفت: «خرِ تو، چه زرنگ و شاد است!» چون اندکی برفتند، گفت: «خرمان چه زرنگ و شاد است!» روستایی گفت: «فرود آی پیش از آنکه بگویی؛ خرم چه زرنگ و شاد است! و من آزمندتر از تو ندیده‌ام.»

کشکول شیخ‌بهایی

* سفره

چون موسی(ع) دعا کرد که «یا رب فرعون را هلاک کن» از حق تعالی ندا آمد: «ای موسی! او را زودتر باید هلاک می‌کردیم، اما او هر روز سفره‌ای می‌گستراند  و بندگان، نعمت از او می‌خورند، به عزّت من که تا او نان و نعمت بر خلق تمام می‌دارد، او را هلاک نکنم.»

موسی(ع) گفت: «پس مهلت او کی تمام می‌شود؟» گفت: «آنگاه که نان دادن از خلق بازگیرد.»

سیاست‌نامه‌ی خواجه نظام‌الملک

1) نهادن، گذاشتن، رها کردن.
CAPTCHA Image