نویسنده
پرنده تنها بود
پرنده غمگین بود
پرنده غمهایش
چقدر سنگین بود!
*
قفس سؤالانگیز
پرنده افسرده
صدای او انگار
چروک و خطخورده
*
نه آسمانی داشت
نه جای پروازی
نه شور و شوقی بود
نه حسّ آوازی
*
نگاه او یک روز
به پنجره افتاد
از آنچه چشمش دید
نگاه او شد شاد
*
بهار بود و نور
نسیم عصرانه
حیاط پر بود از
عبور پروانه
*
دلش تکانی خورد
از آن همه شادی
چقدر پروانه!
چقدر آزادی!
*
همه رها بودند
صمیمی و جاری
نه میله و قفلی
نه سقف و دیواری
*
درون قلب او
امید شد زنده
از آسمان و نور
نگاهش آکنده
*
به آسمان رو کرد:
مرا نبر از یاد
که میشوم یک روز
از این قفس آزاد
*
پرندهی غمگین
هنوز تنها بود
دلش ولی خوشحال
در آسمانها بود...
ارسال نظر در مورد این مقاله