با گذشتگان قدمی بزنیم




? رنج

درویشی نزد طبیب رفت و از احوال ناخوش نالید و پرسید: «مرا چه رنج است؟» طبیب گفت: «تو را رنج گرسنگی ‌است.» و فی‌الحال غذایی نیک او را مهمان کرد. درویش چون سیر شد گفت: «خدایت خیر دهاد، در خانواده‌‌ی ما ده یار دیگر همین رنج را دارند، آن‌ها را نزد شما می‌آورم تا درمان شوند.»

رساله‌ی دلگشا- عبید زاکانی

? دستور

دزدی به خانه‌ی فقیری رفت و هر چه جست‌وجو کرد چیزی نیافت. چون خواست بیرون رود، صاحب‌خانه که گوشه‌ای خوابیده بود به او گفت: «موقع رفتن در را هم ببند.» دزد با عصبانیت جواب داد: «خیلی مال از خانه‌ات برده‌ام، دستور هم می‌دهی؟»

زهرالربیع- جزایری

? گل قالی

پروانه فرود آمده روی گل قالی

دنبال چه عطری‌ست در این باغ خیالی؟

چسبانده به هم بال و پرش را غم گنگی

آن‌جا که گلی نیست، خوشا بی‌‌پر و بالی.

عمران صلاحی- ایستگاه بین راه

? تعبیر

هارون‌الرشید در خواب دید که تمام دندان‌‌هایش از دهن بیرون افتادی. بامداد معبّری(1) را خواست. معبّر گفت: «یا امیر! همه‌ی خویشان تو، پیش از تو بمیرند و هیچ کس از خویشانت باقی نماند.» هارون عصبانی گشت و گفت این مرد را صد چوب بزنید. خواب‌گزار دیگری بیاوردند. خواب‌گزار گفت: «یا امیر! رحمت خدا شامل حال شما گشته و عمر طولانی و بابرکتی خواهید داشت، درازتر از همه‌ی خویشان.» هارون شاد گشت و گفت: «تعبیر یکی است، اما سخن تا سخن فرق است. این مرد را صد دینار بدهید.»

قابوس‌نامه- عنصرالمعالی

? قَسَم

فیروزه‌فروش خراسانی وارد شد و بعد از سلام و احوال‌پرسی همان‌طور که بسته‌ی خود را باز می‌کرد قسم می‌خورد که: چنین فیروزه در هیچ قرنی به دست نیامده و کسی ندیده و از این قماش سخنان هی گفت و هی قسم خورد. احمد گفت: «آقا، این مهمان عزیز چرا این‌قدر قسم می‌خورد؟ یقین دروغ می‌گوید. شما بارها گفته‌اید که هر کس در تکلم قسم بخورد یا دروغ‌گوست یا بی‌تربیت و نافهم.»

کتاب احمد- طالبوف تبریزی

? صبر

دوستی گفت صبر کن زیرا

صبر کار تو خوب زود کند

آب رفته به جوی باز آید

کارها به از آن‌که بود کند

گفتم اَر(2) آب رفته باز آید

ماهی مرده را چه سود کند؟

کلیات- سنایی غزنوی

? بهترین شاعر

غریبی در شهری سراغ شاعران را می‌گرفت. شخصی گفت: «من بهترین و شاعرترین مرد این شهرم.» غریبه گفت: «ساکت باش تا دیگران بگویند!» گفت: «سی سال است انتظار می‌برم و هیچ‌کس نمی‌گوید.»

نوادر- راغب

? عقیده

دزدی بسته‌ای را در راهی یافت که در آن چیزهای گران‌بهایی بود و آیة الکرسی هم داخل آن بود. دزد صاحب بسته را پیدا کرد و بسته را برگردانید. گفتند: «چرا این همه مال را از برای خود برنداشتی؟» گفت: «صاحب مال عقیده داشت که آیة الکرسی مال او را از دزد نگاه می‌دارد، و من دزد مال هستم، نه دزد دین. اگر آن را پس نمی‌دادم در عقیده‌ی او نسبت به دین خللی روی می‌داد.»

کشف‌الاسرار- خواجه‌عبدا... انصاری?

1- کسی که خواب را تعبیر می‌کند.

2- اگر.
CAPTCHA Image