ماهِ پیاده‌روی در جاده‌های ایمان

نویسنده






دوباره‌...



صدای پایت را از نزدیک‌ترین فاصله‌ها می‌شنویم. فاصله‌هایی که با آمدنت صاف و زلال می‌شوند. می‌شوند مستقیم و دنبال هم، نه کج و معوج و تو در تو.



ما دوریم. خیلی دورتر از تو؛ اما تو نزدیکی، که با آمدن ناگهانی‌ات ما یکّه می‌خوریم و پس از سلام و احوال‌پرسی می‌پرسیم: «چه زود آمدی؟ یعنی از آمدنِ قبلی‌ات، یک سالِ تمام گذشت؟»



بعد توی دلمان به خودمان تَشَر می‌زنیم: ما که به وعده و عیدهای پارسالمان وفا نکرده‌ایم و حالا تو‌...



کم‌کم گرم سلام و احوال‌پرسی می‌شویم تا تو کوله‌بارت را لبِ تاقچه‌ی خیال‌مان بگذاری و لابد از یک‌یک‌مان بپرسی:



- روزه‌های قضای پارسال‌تان را که گرفتید، نه؟



- به خودتان گفته بودید، دلتان را آینه می‌کنید، شد؟



- خواسته بودید سال بعد‌- یعنی امسال‌- بیش‌تر مهمان مسجد محله‌ی‌‌تان باشید و زیادتر از قبل، دل به آیه‌های متبرک قرآن، بسپارید، سپردید؟



- به خداوند قول داده بودید پاهایتان، به سمت او برود و دست‌هایتان به خاطر او به کار بیاید و زبانتان، به عشق او سخن بگوید و قلب‌تان، در ترازویِ دوستی با او بتپد‌...



رفت؟ آمد؟ گفت؟ تپید؟



دوباره‌...



تو مهمان ما نیستی که ما مهمان توییم. هر چند آمدن از توست و انتظار از ما.



برای ما چه میزبانی از تو با‌سخاوت‌تر و چه صفایی از صفای دل‌پذیر تو گواراتر.



سلام، ماهِ دل‌انگیزِ غبار گرفتن از پرده‌های دل؛ گوش سپردن به نغمه‌های آسمان و پیاده‌روی در جاده‌های ایمان! سلام، ماهِ مبارک رمضان!
CAPTCHA Image