نویسنده
تو را به اسم بزرگت میخوانم که درهای بستهی آسمان را باز میکند و قفل درهای زمین را میگشاید.
به نام بزرگت صدایت میکنم برای آسان شدن سختیها و محو شدن زیانهای زندگیام.
میخوانمت به آبروی چهرهی مهربانت که سرها در مقابلش خم میشوند، صداها به پایین میآیند و دلها به خویش میلرزند.
نیروی تو را طلب میکنم که آسمانها را با آن نگه داشتهای. ارادهی تو را میخواهم که اهل جهان دل به تقدیر آن نهادهاند.
با آن کلمه میخوانمت که مایهی آرامش توست و به حکمت میناممت که شگفتیها را با آن خلق کردی و با همان شگفتیها آرامش و تاریکی را شب نامیدی و نور بیناییبخش را روز خواندی.
به نامهایی صدایت میکنم که تفسیرشان را نمیدانم و باطنشان را تنها تو میدانی تا با من چنان رفتار کنی که شایستهی توست، نه چنان که شایستهی من است.
به نام بزرگت صدایت میکنم برای آسان شدن سختیها و محو شدن زیانهای زندگیام.
میخوانمت به آبروی چهرهی مهربانت که سرها در مقابلش خم میشوند، صداها به پایین میآیند و دلها به خویش میلرزند.
نیروی تو را طلب میکنم که آسمانها را با آن نگه داشتهای. ارادهی تو را میخواهم که اهل جهان دل به تقدیر آن نهادهاند.
با آن کلمه میخوانمت که مایهی آرامش توست و به حکمت میناممت که شگفتیها را با آن خلق کردی و با همان شگفتیها آرامش و تاریکی را شب نامیدی و نور بیناییبخش را روز خواندی.
به نامهایی صدایت میکنم که تفسیرشان را نمیدانم و باطنشان را تنها تو میدانی تا با من چنان رفتار کنی که شایستهی توست، نه چنان که شایستهی من است.
ارسال نظر در مورد این مقاله