آسمانه/کوچه دوستی

نویسنده


سلام بر تو
روزها بود که در میان صفحات زندگی گم شده بود. لغزش ثانیه‌ها را به تماشا نشسته بودم و هیچ حسی مرا برای نوشتن هیجان‌زده نمی‌کرد. هر جا که سرک می‌کشیدم و سراغی از آمدنت می‌گرفتم، با نگاهی آمیخته به حیرت و شگفتی می‌گفتند: «خانم، نیامده! این ماه هم مجله نیامده!» و من با نگرانی می‌پرسیدم: «یعنی دیگه چاپ نمی‌شه؟» اما سؤال من بی‌پاسخ می‌ماند و گاهی نگاهی خشم‌آگین پاسخ من بود، و من ناامید و دلخسته برمی‌گشتم و کمی هم دلخور که چرا دیگر به دیدنم نمی‌آیی و من به دنبالت به هر مجله‌فروشی سر می‌زدم و هر بار همان جواب را می‌گرفتم و آزرده‌خاطر برمی‌گشتم.
اما امروز پس از مدت‌ها دوباره دلم هوای نوشتن برای تو را دارد. حتی اگر تو به دیدنم نیایی و یا مرا به دست فراموشی سپرده باشی، من به خاطر تو و به امید دوباره دیدنت قلم در دست می‌گیرم و می‌نویسم:
سلام بر تو و صفحه‌های زیبایت! سلام بر آسمانه و دوستان آسمانی!
دلم برای دیدن کوچه‌های مهربانی‌ات چه بی‌اندازه تنگ است!
دلم برای دوباره گفتن و شنیدن سلام‌بچه‌ها چه تنگ است!
دوستدار همیشگی دوستی‌هایت:
CAPTCHA Image