* حقوق بنده

پادشاهی از حاضران مجلس خود معمایی پرسید که: «آن چیست که پارسال نرسید، امسال نمی‌رسد و سال آینده هم نخواهد رسید؟» سربازی در آن مجلس حاضر بود. سریع گفت: «حقوق بنده.»

لطائف‌الطوائف‌- فخرالدین علی‌صفی

* روزگار نامساعد

درویشی از روزگار نامساعد پیش پیری نالید. پیر گفت: «ای دوست، خواهی که تو را چشم نبود و ده‌هزار درم در دستت بود؟» درویش گفت: «نه.» پیر گفت: «خواهی که عقلت نبود و همان ده‌هزار درم بود؟» گفت: «نه.» پیر گفت: «ای مسکین به دو حرف ترا بیست هزار درم حاصلست. تو را چه جای شکایت است؟»

کشف‌الاسرار وعدة‌الابرار‌- رشیدالدین ابوالفضل میبدی

*چند جمله‌ی قصار از حضرت رسول(ص)

- با خانواده‌ی خود به سر بردن، از گوشه‌ی مسجد گرفتن، نزد خدا پسندیده‌تر است.

- تنها به عقل می‌توان به نیکی‌ها رسید. آن‌که عقل ندارد از دین تهی است.

- پس از بت پرستیدن، آنچه به من نهی کرده‌اند درافتادن با مردم است.

سیری در سیره‌ی نبوی‌- مرتضی مطهری(ره)

* 38 سال تلاش

... پدرم در سفری که به آلمان با من و خواهرم داشتند، در یک مغازه‌ی اسباب‌بازی‌فروشی نتوانستند اسم یک اسباب‌بازی را به آلمانی بگویند، در همان موقع تصمیم گرفتند آلمانی یاد بگیرند و به مدت 38 سال هر شب آلمانی می‌خواندند، تا بالأخره به آن زبان کاملاً مسلط شدند به صورتی که می‌توانست کتاب‌های بسیار پیچیده‌ی فلسفی را به زبان آلمانی مطالعه کند.

استاد عشق‌- ایرج حسابی

* گرسنه

پیرمردی گرسنه و بیمار

گوشه‌ی قهوه‌خانه‌ای می‌خفت

رادیو باز بود و گوینده

از مضرّات پرخوری می‌گفت

مرا به نام کوچکم صدا بزن‌- عمران صلاحی

* نزاع

دو کس در قطعه‌زمینی نزاع می‌کردند، هر یک می‌گفت: «از آنِ من است.» پیش عیسی(ع) آمدند، عیسی گفت: «زمین چیز دیگری می‌گوید.» گفتند: «چه می‌گوید؟» گفت: «زمین می‌گوید هر دو از آن من‌اند.»

کنزالحکمه‌- مجد خوافی

* حکایت سگ و گاو

آورده‌اند سگی روی کاه بود

گاوی در آن خزینه‌ی کاه از گرسنگی

حالش تباه بود

خندید و گفت:

- نه راه می‌رود، نه به ما راه می‌دهد

نه کاه می‌خورد، نه به ما کاه می‌دهد

گزینه‌ی اشعار‌- عمران صلاحی

* ماست چکیده

روستایی مریض شد و پیش طبیب رفت. طبیب گفت: «ماست بخور.» گفت: «به خدا سوگند اگر مرا فشار دهند از من جز ماست چیزی دیگر بیرون نمی‌آید.»

 نوادر‌- راغب اصفهانی

* کوتاه‌قامتان

روزی انوشیروان به دادرسی نشسته بود. مردی کوتاه‌قامت پیش آمد که فریاد می‌کشید: «بر من ستم شده.» انوشیروان گفت: «کسی نمی‌تواند بر کوتاه‌قامت ستم کند.» مرد گفت: «ای پادشاه! کسی که بر من ستم کرده از من کوتاه‌تر است.»

رساله‌ی دلگشا‌- عبید زاکانی

* حواله‌ی الهی

روزی گدایی از عبدالملک مروان چیزی طلبید، گفت: «از خدا طلب کن.» گدا گفت: «طلبیدم، به تو حواله کرد.»

لطایف‌الطوائف‌- فخرالدین علی‌صفی
CAPTCHA Image