سلام. من مونا آذرپیرا 14 ساله از قم هستم، حرفم را بیمقدمه آغاز میکنم.
راستش من دوست دارم در آینده یک نویسنده شوم و همیشه آرزو داشتم داستان بنویسم و آن را به مجلهی سلام بچهها بفرستم؛ اما هیچگاه موقعیتش پیش نمیآمد.
اما حال تصمیمم را گرفتم و سعی کردم تا داستانم در مجلهی خوب سلام بچهها چاپ شود. البته اگر این اتفاق هم نیفتد ناراحت نمیشوم، چون حداقل تلاشم را کردهام.
و حال هدف من از نوشتن این داستان گامی کوچک به سوی نویسندگی است.
به امید اینکه داستان خود را در مجلهی سلام بچهها ببینم.
با تشکر
مونا آذرپیرا
نامهی دوستانه
آسمانهی عزیزم، سلام!
راست میگویند که وقتی آنقدر به یک چیز فکر میکنی سر راهت سبز میشود. به نظرم تو بیشتر یک هدیهی الهی و راهی برای رسیدن به آرزوهای من بودی تا یک مجله. قدیمها غیر از زنگ انشا بهانهای برای نوشتن نداشتم؛ امّا حالا چه بهانهای بهتر از تو!
مجلّهها به دستم رسید (هر چند کمی دیر!) با تو و لطفی که در حقم کردی کلی به دوستانم پز دادم، امّا من و تو که با هم این حرفها را نداریم. راستش را بخواهی جاهایی خیلی از دستت دلخور شدم. قسمتهایی بود که به متن اضافه کرده بودی و جاهایی که بیشتر متن را حذف کرده بودی و حتی اسم و موضوع آن را هم تغییر داده بودی. کاش دلایل نگارشیاش را میدانستم یا حداقل میگذاشتی اصلیت موضوع متنهایم حفظ شود!
مطلب دیگر این که من بیشتر از متن ادبی، داستان مینویسم، امّا داستانهایم بیش از ده صفحه است و مطمئناً برای تو امکان چاپ آن نیست، ولی آیا امکان نقد داستانهایم در مجلهی شما هست؟
علاوه بر این دوست داشتم بدانی به نظر من بهتر است به جای یک سری لطیفه و مطالب کودکانه به نقد اصولی اشعار و داستانهای بچّهها بپردازید.
از من ناراحت نشو و بدان که آشنایی با تو یکی از بزرگترین شانسهای زندگی من بود.
مرجان رستمیان
میهمانی باشکوه
قرار بود به یک مهمونی برم، یک مهمونی خیلی باشکوه که دلم میخواست توی اون مهمونی جزء زیباترین افراد باشم. توی شهر ما همش و همش حرف از این مهمونی بود. همه میگفتند: مهمونی خیلی نزدیک است و به طور کل همه داشتند خودشونو واسهی این مهمونی آماده میکردند. یک روز از پدرم پرسیدم: «آیا این مهمونی که خیلی هم پرطرفداره فرقی هم با بقیهی مهمونیها داره؟» پدرم گفت: «خیلی فرق داره، امّا من یکی از تفاوتهاش رو بهت میگم؛ میزبان قشنگ این مهمونی فقط مسلمونها را دعوت میکنه. همهی مسلمونا در این مهمونی سهم دارند. غیرمسلمونا اگه مسلمون بشن میتونن توی این مهمونی شرکت کنند.» من به غیر از این سؤال که از بابام پرسیدم یک عالمه سؤال دیگه هم دارم، امّا نمیدونم کی میتونه پاسخ بده؟ به نظرم خود میزبان اون مهمونی، امّا من که اونو نمیشناسم؛ ولی حسّ مبهمی به من میگه من و اون همدیگه رو خوب میشناسیم و او همیشه به همه لبخند میزنه...
فردا صبح وقتی از خواب بیدار شدم مادرم گفت: «صبحبخیر فرشتهجان، ببینم آیا تو برای رفتن به مهمونی آماده شدی؟ مهمونی خیلی نزدیکه، فرداست.» من که خیلی هیجانزده شده بودم گفتم: «بله مامان، من یک لباس نو با یه عطر خوشبو و کفشهای شیک دارم که میخوام در مهمونی فردا ازشون استفاده کنم.» مامانم گفت: «از نظر باطنی هم خودتو آماده کردی؟» گفتم: «میشه بیشتر توضیح بدید؟»
- خوب باشه، ببین من فهمیدم تو دیروز داشتی سؤالهایی از بابات میپرسیدی. حالا ببینم تو میدونی میزبان مهمونی فردا کیه؟
- نه مامان واقعاً برام سؤال شده...
- خدای مهربون، فردا اوّل ماه مبارک رمضانه، ماهی که در اون درهای جهنم بسته میشه و همهی ما به این مهمونی بزرگ دعوت شدهایم و از لحاظ باطنی آماده شدن یعنی وقتی در این ماه پرفیض روزه میگیری فقط تشنه و گرسنه نباشی تمام اعضای بدنت هم روزه باشند، یعنی که دروغ نگی، تهمت نزنی، حرف زشت نگی، واسهی همه یک عالمه دعاهای خوب کن که خدا شما بندههای نوجوونشو یک عالمه دوست داره و خوب از شما پذیرایی میکنه.
من از گفتههای مادرم در دنیایی دیگر غرق شده بودم و با تمام وجودم میدیدم زیباییهای ماه مهمانی خدا را.
زینب مصدق – 14 ساله – گرگان
پاسخ به نامهها
دوست عزیزم: مهشید اصحابی
سلام
مطالب خوبی از شما به آسمانه رسید. مطالب شما نشان میدهد که قلم خوب و روانی داری. بعضی از نوشتههای شما در شمارههای قبلی آسمانه به چاپ رسید؛ اما برای ادامهی کار چند نکته را ضروری میدانم که بیان کنم.
1- سعی کن مطالب را در یک برگهی A4 تایپ و ارسال کنی.
2- بعضی از نوشتههایت شعاری است و صمیمیت لازم را ندارد. انگار همان حرفهای تکراری است که دیگران میزنند.لازم است نگاهت را به موضوعات مختلف امروزیتر کنی و شاعرانهتر دست به قلم ببری. مثل مطلب «تاوان».
مطلبی هم با عنوان «سرنوشت» از شما خواندم که مناسب گروه سنی بزرگسال است. مطلب «نمازت» هم مناسب کودکان است.
3- احساس میشود که در بعضی موارد بین داستان و نثر ادبی ماندهای. باید تفاوت این دو را بدانی و موقع نوشتن تکلیف خود را روشن کنی که داستان میخواهی بنویسی یا متن ادبی؛ چون هر کدام عناصر و ویژگی خاص خودش را دارد. مطالعهی داستانهای امروزی میتواند کمک بزرگی برای تو باشد.
آرزومند توفیقت، آسمانه
دوست خوب و تازهواردم: زینب مصدق
سلام
از اینکه لطف کردی و بعد از یک سال آشنایی برای مجله نامه نوشتی ممنون. آسمانه مخصوص نوشتههای زیبای شماست. هر ماه منتظر آثار خوب شما میماند تا صفحهاش را پر از نوجوانی کند. داستانی با موضوع ماه مبارک رمضان نوشته بودی که دیر به دست ما رسید و وقتش برای چاپ گذشته بود؛ اما نگاهت به موضوع داستان خوب بود. منتظر کارهای جدیدت هستم. فقط در نامههای بعدی سعی کن نوشتههایت را در یک طرف کاغذ بنویسی.
دوست گرامی: مرجان رستمیان
از لطفت متشکرم. نامهات زیبا و خواندنی بود. همراه مطالب زیباترت. حرفهایت درست است؛ اما مخاطبان ما سلیقههای مختلف دارند. هر کس به چیزی علاقه دارد و دوست دارد در آن مورد و موضوع و قالب، مطلب بخواند.
به هر حال آسمانه به بخشهای مختلف تقسیم شده تا دوستان نوجوان در هر زمینهای که خواستند، مطلب بنویسند. مطالب زیبای شما مورد پسند قرار گرفت و به زودی چاپ میشود. منتظر مطالب دیگرت هستم. در ضمن نیازمند شمارهی تلفنی از شما هستم.
یک دوست خوب
توی این هوای گرم تابستونی یک سلام گرم میفرستم برای مجلّهی پرمهر سلام بچّهها و به خصوص آسمانهی عزیز، من یکی از دوستانت هستم که نزدیک به یک ساله که با مجلّتون آشنایی دارم! من اسم تو رو خیلی دوست دارم، آسمانه یک اسم پاک و معصوم است. اسم من زینب مصدّق است. 14 سال دارم و این نامه را از استان سرسبز گلستان شهر گرگان براتون مینویسم. باید بگم مجلّهی سلام بچّهها مطالب بسیار ساده، جالب، گیرا و مفرّح و شادبخشی داره و کارِتون معرکه است. مخصوصاً بخش کوچهها منظورم کوچه اوّل. کوچه دوستی، کوچه رویا و... است که منو در فضایی نوجوانانه غرق میکنه و حسّ دوستی را اعطا میکنه. در این هوای گرم تابستونی خوندن مجلّهی شما یک خنکی خاصّی داره... یک پیشنهاد هم دارم به مجلتون یک بخش اضافه کنید با عنوان پیامکهای طنز و قصار و پندآمیز... از سردبیر محترم کمال تشکّر را دارم. از همهی اونایی که برای ساخت این مجلّه تلاش میکنند ممنون... بخش داستانهاتون واقعاً عالیه و کلاً همهی بخشها عالی است.
دوست همیشگی تو: زینب مصدق
ارسال نظر در مورد این مقاله