به نام خدایی که میپنداشتم نیست، ولی بود؛ میگفتم که بزرگ نیست، کرامت، سخاوت و بخشایندگی جایی در حکمت او ندارد، بندهاش را به دست فراموشی سپرده؛ اما نه، اشتباه فکر میکردم، کوچکی و حقارت از من و فکرم بود که نمیتوانستم عظمت و بزرگواری او را درک کنم. من او را به دست فراموشی سپرده بودم، جایگاهش را در زندگیم گم کرده بودم و میپنداشتم که اوست که من را نادیده میگیرد.
الهی، چرا با این وجود که من تمام عرش کبریاییات را در ذهن کوچکم ویران کردم تو وجود کوچک من را در دنیای بیپایانت نابود نمیکنی؟ تو چه احتیاجی به وجود بیمنزلت من داری که خلقم کردی؟ آفریدیم تا اثبات کنی عظمت و کرامت داری؟ تو که بدون وجود من هم قدرتت را ثابت کرده بودی؛ چرا من را اشرف مخلوقاتت قرار دادی؟ تو که به اندازهی تمامی آسمانها و زمین فرشته در درگاهت داشتی، فرشتگانی که حتی بهتر از من عبادتت میکردند. اگر میخواستی روی زمین نمایندهای داشته باشی، چرا مقربترین فرشتهات را به زمین نفرستادی؟ چرا شیطان را مجبور به تعظیم در مقابل من کردی؟ میخواستی که محبتت را نثار چیزی کنی که تنها متعلق به خودت باشد؟ تو که میدانستی من لیاقت آن همه نعمت را نداشتم، میدانستی که وجود بیارزش من شایستگی آن را ندارد که وجود بیکران تو را سپاس بگوید، پس چرا از مقدسترین عنصرهایت خلقم کردی؟ واقعاً ارزش آن را داشتم که خاک و آب را فدای من کنی؟ این همه زحمت ارزش آن را داشت که در اولین لحظهی آفرینشم تمام لطف را زیر پا گذاشته و کلام مقدست را اجرا نکنم؟ چرا برای آفرینشم از خاک و آب استفاده کردی؟ میپنداشتی گل وجودم به راحتی میتواند آتش وجود شیطان را خاموش کند؟ تو که آگاه بودی که من بندگی تو را پس میزنم و پا در کاخ ظلمت شیطان میگذارم و او را به عنوان معبود میپرستم. پس چه لزومی داشت که بیافرینیم با آن که بزرگ بودی و میتوانستی حتی ذرهای از بزرگیت را از سوی جاهلی مثل من به حقارت ناسپاسی نکشانی؟
مهشید اصحابی- دالاهو
ارسال نظر در مورد این مقاله