نویسنده
لالو/ نویسنده: یوسف قوجق/ ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
«هیچ میدونستی همهچیز توی این دنیا زبان داره و حرف میزنه؟»
دوست دارید زبان همهی چیزهایی را که در اطراف خودتان میبینید، یاد بگیرید؟ تا به حال به این موضوع فکر کردهاید که مثلاً پرندهها چطور با هم حرف میزنند؟ یا چطور میشود از زبان آنها سر در آورد؟ شاید این فکرها با شنیدن صدای پرندهها از ذهن شما هم عبور کرده باشد. هرکسی در ناخودآگاه وجودش میداند که حرفها را فقط واژهها بازگو نمیکنند؛ گاهی سکوت و گاهی آوای بیکلامی مثل آواز پرندهها یا سوز یک ساز، حرفهای زیادی در دل خود دارند. این سکوت و این آوا با زندگی «لالو» پیوند خورده است...
«کلو» اسم دهی است که لالو در آن به دنیا آمده است؛ بر دامن کوه و نزدیک جنگل. این همان جنگلی است که اولینبار لالو را با زبانی هزار بار گویاتر از زبان مردم آشنا کرد و آن کوه، همان کوهی است که او را پناه میدهد از کوچه و بچههای کوچه.
لالو هیچکس را توی این دنیا ندارد، بهجز مادربزرگش. از وقتی پدرش مرد، مادربزرگ بود که با غصه او را بزرگ کرده بود:
«تا نوهاش هفتساله شود، هفتاد چین دیگر به چینهای پیشانی عجب دایزا- مادربزرگ لالو- اضافه شد. درخت توت جلو خانهی بایرام هم هفت سال دیگر به عمرش اضافه شد، بدون اینکه بایرام را ببیند که شاخکهایش را میچیند...»
در میان مردمی که هیچ زبانی را به جز زبان خرافات نمیشناسند، لالو، پسرک لالی که تقریباً هیچکسی را توی این دنیا ندارد، از همه قشنگتر حرف میزند! درست است که زبان لالو برای حرف زدن توی دهانش نمیچرخد، اما عاشیق آیدین زبانی را به او آموخته است که با آن میتواند حرف دلش را فریاد بزند...
راستی میدانید «عاشیق»ها چه کسانی هستند؟ عاشیق تلفظ ترکی واژهی «عاشق» است. این لقبی است که مردم ترکزبان، نوازندههای موسیقی اصیل ترکی را با آن میشناسند؛ لقبی که آنقدر با روح لطیف این هنرمندان همخوانی دارد که از نام آنها جدا نمیشود. در «فرهنگ فارسی امروز» ذیل واژهی «عاشق»، در معنای دوم آمده است:
«خواننده، نوازنده و داستانسرای دورهگرد که داستانها و افسانههای اقوام ترکزبان (از جمله آذربایجان و ترکمن) را بازگو میکند.»(1)
«...لالو فقط نگاه میکرد. عاشیق آیدین نگاه به چشمانش کرد. داشت مرتب پلک میزد. برقی نشست توی چشمهای لالو. لبخندی زد. عاشیق آیدین گفت: «چشمهات با آدم حرف میزنن، اما به گمانم بلد نیستن داد بزنن، فریاد بکشن. درست میگم؟»
بعد منتظر نماند که ببیند لالو با حرکاتش چه جوابی میدهد. دستش را گذاشت روی کمانچه و گفت: «اما... با این میشه از ته دل داد زد و فریاد کشید. با این میشه حتی حرف هم زد.»
یوسف قوجق راوی داستان زندگی «کلوی»هاست؛ یعنی اهالی روستای کلو. اسم آنها شاید به گوشتان آشنا نباشد، شاید بعضی از این اسمها را توی عمرتان یکبار هم نشنیده باشید و حتی ندانید کدام اسم زنانه است و کدام مردانه! عجب دایزا، چرکز، دورسون، تایماز، چچو و... میتوانید حدس بزنید پشت این اسمها چه شخصیتهایی وجود دارند؟
البته بچههای ترکمن احتمالاً با این اسمها آشنایند، اما آنها هم باید با یوسف قوجق همراه شوند تا شخصیتهای داستان را بشناسند. او با کمک حرفها و گفتگوهای کلویها صاحب هرکدام از این اسمها را به ما معرفی میکند؛ طوری که انگار آنها روبهروی ما نشستهاند و وقتی حرف میزنند، کمکم خود را به ما میشناسانند. گفتگوها و رفتار شخصیتهای داستان به خوبی از پس نشان دادن اعتقادات خرافی مردم ده برآمده است:
«[آمان] دست راستش را بالا آورد و آرنجش را گاز گرفت. زنی درِگوشی، توی گوش یک نفر دیگر گفت: «وایییی! دیدی چی کار کرد؟»
- اوه آره! وای خدا! [قلیچ را] نفرینش کرد!
... اخمهای قلیچ به هم رفت. صورتش الو گرفته بود و میسوخت. سرش را پایین انداخت، کلهاش داغ شده بود و شقیقهاش داشت میترکید. حس میکرد چیزی مثل یک قلوهسنگ توی سینهاش گیر کرده است. چشمش را دوخت به چشمهای آمان و از روی ناچاری گفت: «خدا عاقبت همهی ما رو به خیر کنه. نفرینی که کردی از روی مردانگی نبود...»
... توی خانه قلیچ به غنچه گفت: «دیدی حدس من درست بود. بهت که گفته بودم. گفتم دیروز چرا بینیام هی میخارید. نگو امشب دعوا داشتم.»
همین خرافاتی بودن مردم ده است که لالوی تنها را با مردم بیگانه میکند و با طبیعت آشنا.
«چچو پرسید: «پسرت با لالو که بازی نمیکنه؟»
قلیچ گفت: «نمیدونم. شاید.»
چچو گفت: «نگاهاش شیطانیه. اون سرخور با هرکی بشینه بلا میآد سراغش!»
قلیچ پرسید: «چهطور؟»
چچو با پوزخند گفت: «ببینم این اواخر قبرستان که نبودی، سنگقبرها رو هم که نشمردی؟»
قلیچ باز هم با تعجب پرسید: «چهطور مگه؟»
چچو گفت: «آخه خیلی کمحافظه شدی، مرد! مگه یادت رفته؟ تا دنیا اومد، سر نبات رو کرد تو خاک. بعدش هم بیچاره بایرام اونجوری مُرد. بلا روی بلا.»
این شیوهی شخصیتپردازی قوجق در «لالو» است؛ بیآنکه با توضیحات اضافی و توصیف محض، حوصلهی مخاطب را سر ببرد. حال آنکه او میداند مخاطب داستانش هیچ ذهنیتی از فضای عجیب روستای کلو ندارد و به احتمال زیاد در ابتدا حتی نمیتواند با اسمها ارتباط برقرار کند؛ اما قوجق اینرا هم میداند که توانایی معرفی شخصیتها با زبان خود آنها، هنری است که جذابیت داستان را دوچندان میکند.
از طرف دیگر نویسنده تلاش میکند که در طول داستان، نوجوانان را با ضربالمثلها و بهویژه آن دسته از ضربالمثلها که امروز کمتر استفاده میشوند، آشنا کند. به این ترتیب دستکم با زبان پدربزرگها و مادربزرگهایمان بیشتر آشنا میشویم!
«[عاشیق آیدین] نگاهی به چپ و راست آسمان کرد و گفت: «اما این بارانی که من میبینم، داره میگه با گرگ دنبه میخورم و با چوپان گریه میکنم! نگاه به این همه سروصدایی که راه انداخته نکن. خیلی زود بند میآد.»
وقتی هم دید لالو با تعجب نگاهش میکند، لبخندی ریز کنج لبهایش نشست. گفت: «از نگاهت میخونم که متوجه حرفهام نشدی. قدیمها اینو به آدمهای دورو و متقلب میگفتن.»
یا در جایی دیگر:
«قلیچ که زودتر از همه رسیده بود و داشت دانههای درشت تسبیح را تند و تند عقب- جلو میکرد، با تمسخر پرسید: «چته چچو؟ این وقت شب مگه پشه لگدت زده که داد و هوار راه انداختی؟»
چچو پفی به لپهایش انداخت و با دلخوری گفت: «اوف، قربون قدیمیا برم که گفتن علف تو آغل تلخه. حالا که من بغل گوشتونم، قدر ندارم.»
«رمان نوجوان امروز» عنوان مجموعه کتابهایی است که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان از نویسندگان مختلف جمعآوری کرده و به چاپ رسانده است. «لالو» هم کتاب کمحجمی است که در مجموعهی «رمان نوجوان امروز» جای گرفته و مثل سایر کتابهای این مجموعه طراحی جلد جذابی دارد. یکی از امتیازهای این مجموعه، توجه به ویراستاری کتاب است. ویرایش کتاب، بهویژه کتابهایی برای نوجوانان که راه و رسم نوشتن را از خواندههای خود میآموزند، اهمیت زیادی دارد. در این کتاب با نگاه اول میتوان فهمید که کار ویراستار (بابک آتشینجان) همچنان که همواره باید چنین باشد، متوجه علایم نگارشی هم بوده تا به این وسیله چشم مخاطب را با شیوهی صحیح کاربرد علایم نگارشی و فاصلهگذاریها آشنا کند. آوردن قسمتی از متن کتاب و معرفی کوتاهی از نویسنده به همراه عکس او نیز از مواردی است که در طراحی جلد کتابهای این مجموعه مورد توجه قرار گرفته است.
بعد از خواندن آخرین جملهی کتاب، در حالی که هنوز غرق در لذت دانستن رازی هستید که فقط شما و لالو از آن باخبرید و همچنان که پایان زیبای داستان، لبخندی را روی لبهایتان نشانده است، میتوانید ورق بزنید و نگاهی به قسمت داخلی جلد بیندازید تا با یوسف قوجق و آثارش بیشتر آشنا شوید.
1) فرهنگ فارسی امروز (ویرایش دوم)، مؤسسهی نشر کلمه، تهران، سال 1374.
ارسال نظر در مورد این مقاله