شعر


نفت و ماهی

رودابه حمزه‌ای

این زمین سبز بود و دریا داشت

رودهای تمیز و زیبا داشت

جنگل و مرتع و گل و گلزار

آبشار و قنات و دریا داشت

هر صدایی که در طبیعت بود

دل‌نواز و قشنگ و زیبا بود

چِک چِکی از ترانه‌ی باران

هم‌نوازیِ رود و دریا بود

آدم از اوج آسمان آمد

بر بهشت زمین گواهی داد

دود ماشین در آسمان افکند

نفت‌ها را به خورد ماهی داد

پیشرفت بشر که شد آغاز

شادمانی از این زمین کم شد

سرعت زندگی ماشینی

باعث اضطراب آدم شد

گوش‌ها کر شد از صدای بوق

از صدای جت و هواپیما

کوه‌ها پایگاه موشک شد

دره‌ها شد زباله‌دانی‌ها

این زمین خانه‌ی موقت ماست

نسل‌هایی که بعد می‌آیند

آسمانی پر از پرنده‌ی شاد

سرزمینی تمیز می‌خواهند□

 

 

 نشانی

حسین تولائی

«راه خانه‌ام کجاست

من چگونه گم شدم؟

من که سال‌ها در این مسیر

کار کرده‌ام

بار برده‌ام!»

ناگهان

بغض کوچکی در این جهان شکست

چشم‌های مورچه

تر شده‌ست

درد شانه‌های نازکش

بیشتر

بیشتر

بیشتر شده‌ست﷼

 

 

 

 خار

این‌جا باید سنگ و خاک را

جای چمن تصور کنی

و فکر کن زمینِ نامادری است

که دستانت را می‌فشارد

این‌جا باید بیابان افسرده‌ای را

پرستید

که سال‌هاست کینه‌ی آسمان را به دل گرفته...

خار بودن گناه نیست

تو هم آسوده سرت را بالا بگیر

و فکر کن باران می‌آید

شادی احسانی﷼

 

 

 

 دو شاخه خنده

مریم زندی

چرا نگاه گرمت

همیشه پرسؤال است؟

چرا جواب‌هایش

برای من محال است؟

*

سلام و حرف و لبخند

چرا میان ما نیست؟

برای دوستی‌ها

دو شاخه خنده کافی است

*

بیا و بال خود را

گره بزن به بالم

بیا و پاسخی باش

برای هر سؤالم

 

 

 

 مادر

چشم‌هایت خسته است

دست‌هایت بی‌پناه

گاه مثل آفتاب

گاه هم خیلی سیاه

*

از نگاه قلب تو

زندگی آواز قوست

مشکلاتش کوچک است

حل آن یک جست‌وجوست

*

خانه‌ی تاریک ما

با وجودت روشن است

گفت‌وگویت با خدا

در دعای جوشن است

*

می‌نشینی پیش حوض

باز هم وقت اذان

با دو دستت ماه را

می‌خری از آسمان

*

می‌شوم از مهر تو

خرم و خندان و شاد

مادر خوبم تو را

دوست می‌دارم زیاد

فائزه قیطانی﷼

 

 

 خوشبختی...

دیگر هیچ‌چیز

حتی تو

حتی گل‌های سرخ روسری‌ات

حتی این شعر که قرار است بعد از خواندنش عاشق شوی

نمی‌تواند انتهای این خیابان تاریک را

به ماه برساند.

وقتی که این همه کلاغ مرده

به صورت آسمان پرتاب شده،

وقتی که درخت‌ها

سبزبودن خود را انکار می‌کنند.

دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند

نزدیک به ماه بمیرد

تو هم مثل بقیه

چای بنوش و تصور کن

که خوشبختی!

سعیده عرفان﷼

 

 

 

 و عشق بود...

مریم وزیری

هنوز خانه‌ی مادربزرگ یادم هست

حیاط‌، حوض‌، درخت بزرگ یادم هست

هنوز قصه‌ی شنگول و حبه‌ی انگور

فریب و حُقه‌ی آن روزِ گرگ یادم هست

کنار باغچه‌ی مادربزرگ ریحان داشت

همیشه یک سبد از آن برای مهمان داشت

غروبِ هر شب جمعه‌، حیاط آب‌زده

و عشق بود که در آن حیاط جریان داشت

خلاصه زندگی‌اش پر ز غنچه‌های امید

دلش اگر چه غم‌آلود بود‌، می‌خندید

و آن نگاه قشنگش پر از تماشا بود

درست مثل اقاقی‌، شبیه یاس سپید

چه زود بود که لبخند بر لبش خشکید

عروسکم کمی از اتفاق می‌ترسید

خلاصه قصه‌ی مادربزرگ من این بود

و یک کلاغ که هرگز به خانه‌اش نرسید□

 

 

 لطف

مریم اسلامی

باز هم پرنده‌ها رسیده‌اند

روی شانه‌های عاشق درخت

خاطرات‌شان به گل نشسته

خاطرات خوب

خاطرات سخت

من هم از سفر رسیده‌ام رفیق

صبح

پیش پای این پرنده‌ها

لطف کن!

به دیدن دلم بیا

CAPTCHA Image