نویسنده
هر چه میخواهد بگوید. هر که میخواهد بگوید. من آمدهام که خاک تو را ببوسم. آمدهام که در کوچههایت، یک نفس بدوم و سراغ دوستان شهیدم را بگیرم. آمدهام که با درختهایت دلمویه کنم، بر پیشانی چنارهایت، دلنوشته بنویسم.
من آمدهام که از تو بپرسم: «حال دکتر چمران و دوستان شهیدم چطور است؟... هان... ملالی نیست جز دوری من و بَر و بچههای دور و بَرَم...؟»
هر چه میخواهد بگوید، هر که میخواهد
هر چه میخواهد بگوید تلخ یا شیرین
من تو را میگویم ای «باغ بهارآور»
ای نماز آبها را قبلهی دیرین!(1)
□
سلام شهر قشنگ من «پاوه». لب باز کن و به سلام من پاسخ گو، آنگاه خبر از دوستان شهیدم بده، که دلم بیتاب آنهاست!
□
شهر پاوه در شمالغربی استان کرمانشاه قرار دارد. مردمان مهربان آن کُرد هستند و آب و هوایش کوهستانی و خنک است. مردم پاوه به گویش اورامی – از زبان کردی- تکلم میکنند.
□
هنوز چند ماهی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که نیروهای حزب دمکرات کردستان به پاوه حمله کردند و آنجا را به محاصرهی خود درآوردند.
مردم شهر در مقابل آنها ایستادند. کوچه به کوچه و محله به محله جنگ تازهای درگرفت. اصغر وصالی به همراه 60 دلاور مأمور شدند تا به کمک پاوه بروند.
روز 24 مرداد 58، نیروهای سپاه و ژاندارمری، شهر را در کنترل گرفتند.
□
پاوه میخواهد خودش را به انقلاب نشان بدهد، پاوه میخواهد چراغ راه انقلابیون بشود. پاوه میخواهد به خاطر رهایی از ظلم شاهنشاهی، نفس آرامی بکشد...؛ اما یاران دشمن، میخواهند آرامش را از او و مردمان دلاورش بگیرند.
□
گروههای دشمن از چند نقطهی شهر، به داخل آن نفوذ میکنند. آنها زیادند، اما نیروهای سپاه کم. کمک از دولت و تهران نمیرسد و آنها محاصره میشوند.
پاسداران یکی یکی شهید میشوند. اصغر وصالی – فرماندهی شجاع سپاه- آرام ندارد. ساختمان سپاه پاسداران در محاصرهی دشمن است. داشتن 44 شهید و 16 مجروح، کار مقاومت را سخت کرده است. گروهی از مجروحان در بیمارستان قدس هستند.
نیمههای شب، آدمهای مسلح دشمن، پا به بیمارستان میگذارند. همهی پاسداران مجروح را با بیرحمی به محوطهی پشت بیمارستان میبرند، آنها را شکنجه میکنند و سپس به شهادت میرسانند.
پاوه گریه میکند. از چشمهای سبز و آبیاش، به جای اشک، خون میبارد. پاوه بُهتزده است، اینجا چه خبر شده؟
□
شهید دکترچمران به همراه چند نفر دیگر سوار بر هلیکوپتر میشوند و از تهران به آسمان پاوه میرسند. تفنگهای دشمن به طرفشان تیر میاندازند. چند تیر به بدنهی هلیکوپتر میخورد.
خلبان با دلهره میگوید: «ما باید برگردیم، در اینجا نمیتوانیم بنشینیم!»
دکتر چمران میگوید: «شما من را داخل پادگان پاوه بگذارید و بروید!»
هلیکوپتر به سختی مینشیند.
- وقتی من پیاده شدم، شما سریع پرواز کنید و بروید!
- پس شما چی... دشمن وارد شهر شده!
- بچههای من در محاصره هستند، من باید در کنار آنها باشم!
شهید چمران و چند نفر دیگر پایین میپرند. دشمن آنها را زیر آتش میگیرد. چمران بیمعطلی و با حرکت زیگزاگ به سمت ساختمان سپاه میدود. در ساختمان سپاه محشری برپاست. شهدا در گوشه و کنار، بر زمین افتادهاند. آنجا پر از مجروح است و هیچ راهی، برای خارج کردن آنها نیست. آب قطع شده، نان و آذوقهای نمانده و مهمات تمام شده است. صبح روز بعد هلیکوپتر امداد با راهنمایی چمران بر پشت بام سپاه مینشیند و آب و نان و مقداری مهمات میآورد.
تعدادی مجروح به داخل آن برده میشوند. هلیکوپتر پرواز میکند. بعد از ظهر هلیکوپتر دوم بر زمین مینشیند و مجروحین دیگری را سوار میکند. وقتی برمیخیزد با حادثهای عجیب روبهرو میشود، به خاطر حملهی دشمن، ناگهان به تپهی کنار ساختمان میخورد و به زمین میافتد...
سرنشینان آن، یکی یکی شهید میشوند...
چمران با دیدن شهدا میگوید: «من برای لحظهای آنقدر منقلب شدم که دنیا در نظرم تیره و تار شد...»
از آن پس رگبار دشمن بیشتر و زیادتر شد، از آسمان و زمین آتش میبارید، چمران و دوستانش غریبانه و شجاع در مقابل دشمن ایستادند.
□
شب تا برسد یاد شما میرسد از راه
در یاد شماییم که آیینهی مایید
آن روز نبودید که این قافله میرفت
با ما که نبودیم بگویید کجایید؟
ماندیم و نراندیم، نشستیم و شکستیم
رفتید و شنیدیم شهیدان خدایید!(2)
□
شهدا یکی یکی پرواز میکردند. هنوز نیروهای کمکی نرسیده بود. دلاوران شهر پاوه تنها بودند. چمران... وصالی... پاسداران... نیروهای ژاندارمری... مردم...
روز 27 مرداد ماه 58 گویندهی رادیو چنین خواند:
بسم ا... الرحمن الرحیم... من به عنوان ریاست کل قوا به رئیس ستاد ارتش دستور میدهم که فوری با تجهیزات کامل عازم منطقه شوند و به تمام پادگانهای ارتش و ژاندارمری دستور میدهم که بیانتظار دستور دیگر و بدون فوتِ وقت با تمام تجهیزات به سوی پاوه حرکت کنند و به دولت دستور میدهم وسایل حرکت پاسداران را فوری فراهم کند. تا دستور ثانوی، من مسؤول این کشتار وحشیانه را قُوای انتظامی میدانم و در صورتی که تخلف از این دستور نمایند، با آنان انقلابی عمل میکنم...
امام خمینی...
□
در پی پیام مهم امام، هزاران نفر از مردم ایران به حرکت افتادند. در پاوه، نیروهای ضد انقلاب، گروه گروه، پا به فرار گذاشتند. کم کم نیروهای تازهنفس پاسدار و مردمی از راه رسیدند. مهمترین مرکز شهر پاوه با حملهی پنجپاسدار از دستِ دشمن رهایی یافت.
پشت بیمارستان قدس، پیکر نیمه سوختهی 25 شهید پاسدار کشف شد. شهر بوی خون و آتش و شهید میداد...
بعد از جنگ بین ایران و عراق، پاوه با 583 شهید و صدها جانباز و اسیر، نامش آسمانی شد. جای شهیدان چمران، وصالی و دوستانش خالی!
1- قسمتی از شعر باغ و باد و تیشه، سرودهی ساعد باقری.
2- قسمتی از شعر سبکبارتر از ابر، سرودهی شادروان سلمان هراتی.
ارسال نظر در مورد این مقاله