شعر


بی‌‌قرار

طیبه شامانی

می‌رود تا یک کمی

دل به سویت پیش‌تر

می‌شود دل‌شوره‌ام

لحظه لحظه بیش‌تر

*

پشت دیوار شما

می‌زنم دائم قدم

بی‌قرارم بی‌قرار

بیخودی دلواپسم

*

کاش بین ما دو تا

بی‌هراس و دلهره

جای این دیوار بود

لااقل یک پنجره

 

 

 باز... باران

سعیده اصلاحی

ما چشم به راه رعد و برقیم

بین من و تو، هوا گرفته‌ست

خوب است که از خودت بپرسی

این بار دلم چرا گرفته‌ست؟

*

لب‌هات که وا نشد به لبخند

اخم آمد و گریه را نشان داد

یک بغض مرا کشان‌کشان برد

این فاصله کار دست‌مان داد

*

می‌خواند ابر: «باز... باران»

می‌‌‌پیچد رود در صدامان

نزدیک بیا که زیر این چتر

جا هست برای هر دو تامان

 

 

دوستی

رودابه حمزه‌ای

سپیده با سحر مثل دو تا دوست

از آب و دره و صحرا گذشتند

خیابان‌های دنیا را دویدند

تمام کوچه‌ها را خوب گشتند

*

سپیده با دو تا چشم قشنگش

کنار کوچه‌ای خورشید را دید

دوتایی خنده‌ بر لب ایستادند

سحر با خنده زد فریاد، خورشید!

*

همه شانه به شانه شاد و خندان

به آرامیِ یک پرواز رفتند

شبیه روزهای پیش با هم

از این‌جا آمدند و باز رفتند.

 

 

 شب‌زده

مریم اسلامی

باز

شب رسیده است

باز هم پدر،

پاره آتشی

که در دل سیاه کوچه راه می‌رود

مادرم

چند ساعتی‌ست، سفره چیده است

جمع می‌شویم دور آن برای شام

ساکت و عبوس

نان‌ خشک خرد می‌کنیم

توی کاسه‌های اشک مادرم

دیر کرده باز هم

برادرم!

 

CAPTCHA Image